۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

بهار روی فانوس دریایی

کاستور عزیز! اولین نامه را برای تو می‌نویسم. خب راستش را بخواهی اولین نامه را چندروز بعد از کریسمس نوشته بودم ولی نتوانستم برایت بفرستم..

حال من را اگر بخواهی عالی‌ام. آنقدر عالی که می‌توانم همین حالا بروم و توی کوچه بدوم تا آنجا که نفسم بند بیاید، که تازگی‌ها زودتر از قبل هم بند می‌آید. اشکالی هم ندارد، بقیه‌اش را ارام می‌روم. بالاخره پیری است و این دردسر ها. حالا نه اینکه زیاد پیر باشم ها! نه. فقط کمی..فقط 18 سال و 9 ماه زودتر از آنچه می‌خواستم باشم. داشتم می‌گفتم؛ توی کوچه های شهر راه بروم تا برسم به دریا. البته شهرمان دریا ندارد. هرشب، صبح می‌شود و چاله آبی حتی مشعلی را نمی‌نمایاند. 

*الان متوجه شدم نوشتن "نمی‌نمایاند" و صرف کردنش، سخت تر از آنی است که فکرش را می‌کردم! *

فکر کنم خیلی وقت است چاله‌ی آب ندیده ام...از همان هایی که با باران دیشب پر شده‌اند. یا مثلا تپه برفی چیزی.. شاید عجیب باشه آخرهای زمستان، حرف برف و باران می‌زنم. شاید اگر منِ چندسال پیش الان اینجا بود، از اینکه امسال برف درست و حسابی نبارید اخم می‌کرد و چشم غره ای هم به خودم می‌رفت که با بی میلی مضاعف اینجا نشسته‌ام و حتی اگر معجزه شود و یک متر برف هم ببارد حاضر نیستم از این 12 و خورده‌ای متر جا که تویش زندگی می‌کنم، بیرون بروم. 

شهرمان دریا ندارد اما تا دلت بخواهد لامپ نئونی دارد. هرطرف را که نگاه کنی می‌بینی‌شان. باور کن چیزی که شهر را از جنگل جدا می‌کند همین لامپ های نئون قرمز و سبز اند.

این روزها در عین آرامی، ناآرامم. دلم می‌خواهد چشم هایم را روی هم بگذارم و خودم را توی یک فانوس دریایی قرمز و سفید روی صخره‌ای روبه دریا، پیدا کنم. با یک قایق کوچک و هوای خوب. حالا اگر قایق هم نبود اشکالی ندارد اما هوا خوب باشد. آنقدر همانجا ول بگردم و دور خودم بچرخم تا دیگر هوس تنهایی نکنم. اگر کنار فانوس دریایی‌ام درخت هلو هم باشد که چه بهتر... می‌دانی بهار بدون شکوفه هایش فرقی با زمستان ندارد. اصلا شاید کل بهار را همانجا کنار فانوس دریایی و شکوفه های هلو بمانم. آن‌وقت دیگر هوا هم می‌تواند خوب نباشد. 

 

_کسی که نمی‌شناسی، از شهر لامپ های نئونی~

+یکی دو هفته بود داشتم بهار در دوردست سبز است رو می‌دیدم. خیلی دلم میخواد یکی دوتا جمله درباره‌ش بگم ولی مرا با ost هایش رها کنیدTT 

+این ادیت بالایی رو خیلی دوست می‌دارم")

+ کاپشنم بوی آتیش گرفته...

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰

    چهره ای که نمی‌شناختم~

    ولی من هنوزم فرنچ پرس می‌بینم یاد پارسال می‌افتم که گیر داده بودم یکی ازشون می‌خوام. و مامانم گفت:"بعد کنکور". هنوزم کمرم راست نشده...

    ~*~

    گاهی فکر میکنم احساسات ما تا چه حد اجازه بروز داده شدن دارن؟ و ازشون چه برداشت هایی میشه؟ چون خیلیا تو برخورد هایی که با آدم دارن انتظار دارن به هر حرفشون ری‌اکشن نشون بدی و این برای من خیلی سخته، خیلی خیلی سخت. و متوجه شدم اینو به حساب بی احساسی میزارن. ولی شاید واقعا همینطور باشه..منظورم اینه که بعضیا در مقایسه با یه سری بعضیای دیگه، احساسات کمتری دارن. مثلا همین بی احساس خطاب شدن ممکنه اون بعضیای دوم رو ناراحت کنه ولی برای من اهمیتی نداشته باشه مثل خیلی چیزای دیگه. نمی‌خوام بگم من خیلی سنگم و این حرفا یا اینکه یه اتفاق عاطفی عظیم برام افتاده که اینجوری شدمxD فقط خواستم بگم اگه بهتون گفتن یه کوه از بی‌احساسی هستین، اصلا مهم نیست..اونا خیلی پرتوقع ان"-"\

    ~*~

    چیز دیگه ای که می‌خوام بگم راجع به کتابیه که دیروز تموم کردم؛ نارتسیس و گلدموند. وقتی می‌خوندمش جریان زندگی رو حس کردم..مثلا جوری نبود که یه اوج داستان داشته باشه و قبل و بعدش چیز قابل توجهی نباشه. از هر قسمت که می‌گذشت یه چیزی برای گفتن داشت. 

    و اینکه منو یاد چندسال پیشم انداخت که می‌خواستم از خونه فرار کنم و بی‌خانمان بشم:")xD همون حس گیرافتادگی و اشتیاق آشنا~

    وقتی بخونیدش متوجه میشید مثل آثار دیگه‌ی هسه نمادینم هست و من الان به یه نفر که این کتابو خونده باشه نیاز دارم که باهاش عر بزنم و راجب یه چیزایی بصحبتیمTT

    ~*~

    دیشب مهمون داشتیم و با اینکه کار خاصی نکردم، حس میکنم انقدر خسته ام که می‌تونم 3 روز بخوابم. ترجیح میدم برم با بچه ها بازی کنم تا اینکه چندساعت به زور لبخند بزنم ولی مشکل اینجاست که حوصله بازی کردنم ندارم"-"... و در و دیوار جذاب تر از حرفاییه که رد و بدل میشه...

    ~*~

    چندروز پیش یه تیکه کاغذ پیدا کردم که قبلا روش یه چیزی نوشته بودم و طبق معمول پرتش کرده بودم یه جایی:

    من اگه تو دوره دانشجویی یا بعد از اون یه کار پاره وقت توی کتابخونه یا کتاب فروشی پیدا نکنم رسماً ناکام از دنیا میرم!

    این جمله رو اینجا به یادگار میزارم که با خیال راحت کاغذه رو مچاله کنم که بعدها بیام ببینم این شغل پاره وقت رویایی رو دارم یا نه

    ~*~

    Pretty Pimpin

    Kurt Vile

    music image
    Made By Farhan

    I woke up this morning
    Didn't recognize the man in the mirror
    Then I laughed and I said, "Oh silly me, that's just me" 

     

    و در آخر، بیاین با یه قسمت از لیریک آهنگی که مود الانتون رو نشون میده بهم بگین حالتون چطوره:')

    محدودیتی هم نداره..می‌تونه هر چقدر که میخواید باشه و به هر زبونی=) 

     

    +عنوان، مربوط به لیریک آهنگ بالاییه‌س... بی عنوانی بهم فشار آورده

    ++یوشی با موهای قرمز تعریف جدیدی از زیبایی و جذابیتهTT هنوزم که هنوزم نمی‌تونمشTT

  • ۱۳
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • سه شنبه ۳ اسفند ۰۰
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ