۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

غرق در جریانِ باریک کلمات~

 

فراتر از جسم فانی

فرار کردیم! 

به جزیره های دور

✧♧✧

 

در جریانِ ساکتِ آب

و نیلوفر های آبی

من هنوز وجود دارم...

✧♧✧

 

رنگین کمان نیمه شب

آوازی برای ماه

مکن ای صبح، طلوع 

✧♧✧

 

دیوارهای سفید

فرکانس تنهایی

و زمان می‌گذرد...

✧♧✧

 

این بار بگذار کلمات سکوت کنند

بدون عنوان

ای کاش نگاهم می‌کردی

✧♧✧

 

ترس پشت در

فلسفۀ لعن‌شدۀ عزیز

بیشتر بمان

✧♧✧

 

شکوفه های ترش گیلاس

یک نفس زندگی

کاش درخت بودم

✧♧✧

 

 I'll die anyway

But I hate

When you're gone

✧♧✧

 

If I

Live through the night

?Which world do you choose

 

 

از همین تریبون اعلام می‌کنم که این چالش با اختلاف، چالش مورد علاقمه! کی فکرشو می‌کرد هایکو نویسی اینقدر شورانگیز باشه"^"

شروع کننده چالش ایشون هستن و سلین هم دعوتم کرد. نور به هردوتون3> 

و دعوت می‌کنم از بلا، سبا، سارا(می‌دونم الان سرت شلوغه؛ فعلا کارت دعوتو می‌فرستم که هروقت خلوت شدی بری سراغش.) و مارین که ستاره‌شو روشن کنهD: 

دیگه نمی‌دونم کیا شرکت نکردن یا جاهای دیگه دعوت شدن یا نه... به‌هرحال وای به حالتون اگه مشغله جدی و بزرگی نداشته باشین و دعوتمو زمین بندازین‌"‌-‌" *نانچیکو* 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • پنجشنبه ۲۷ مرداد ۰۱

    For time flies and it's so slow

    19 تیر

    چی میشد یه قانونی وجود داشت که می‌گفت اگه از مردم انتظاری نداشته باشی، اونام حق ندارن انتظاری ازت داشته باشن. چون من خیلی وقته از آدما هیچ انتظاری ندارم ولی اونا هنوز با انتظاراتشون زندگی رو پیچیده‌ تر از اینی که هست، می‌کنن. 

     

     

    20 تیر

    اونقدر گذر روزها از دستم در رفته و اونقدر هیچ اتفاقی نمی‌افته که حس می‌کنم ممکنه یه شب بخوابم و دیگه حوصله بیدار شدن نداشته باشم:/ 

    خیلی تامل برانگیزه که 98 درصد روزهام تا الان همینطور گذشتن:/

     

     

    28 تیر

    دو-سه روزه که صبح های زود توی یه زمان مشخص، یه بوی خاص توی اتاقم حس میکنم. یه بویی شبیه پودر نسکافه و گندمک (وقتی بچه بودم یه همچین خوراکی ای وجود داشت). یه بوی شیرین و برشته. ساعتشو نمیدونم ولی از روی روشنایی هوا فکر میکنم حوالی 9 باشه. من، بعد از اینکه کل شب به صفحه لپتاپ زل زدم و داستان خوندم، روی موکت نارنجی اتاق دراز کشیدم و صفحه‌ی کتابی که دستمه ورق میزنم که یهو این بوی عجیبو حسی میکنم. یه نفر _احتمالا یکی از همسایه ها_ کاری میکنه که این بو همه جا می‌پیچه و از دریچه کولر راهشو به اتاقم پیدا می‌کنه و باعث میشه فکر کنم بیرون از این اتاق، زندگی جریان داره؛ هرچند به صورت غم انگیزی بی خبرانه. 

     

     

    30 تیر

    کاش کتابایی که یه تقلید ناشیانه و بد از چندتا کتاب دیگه‌ان و قلم نویسنده‌شون پختگی و مهارت کافی رو نداره، یه نشونه ای چیزی داشتن که آدم چند روز بعد از خریدنشون دچار حس تلخ "دور ریختگی پول بی‌زبون" تو این گرونی کتاب نمی‌شد._.

    یا مثلا مترجم به جای اینکه شونصد صفحه مقدمه بنویسه و از هفت جد و آبادش تشکر کنه و داستانم اسپویل کنه، همون اول ذکر می‌کرد که این ترجمه به شدت از زیبایی اثر اصلی کاسته! یا حتی علائم نگارشی و نیم فاصله توش رعایت نشده!!!

    نتیجه اخلاقی-اقتصادی: گول جلدهای زیبا و کامنت‌های تمجید آمیز را نخورید.

     

     

    2 مرداد

    تا قبل از این نمی‌دونستم میتونم تا این حد از کسایی که ندونسته یه چیزی می‌پرونن متنفر باشم. نمی‌دونم چطور می‌تونن خودشونو تحمل کنن.

     

     

    12 مرداد

    اون لحظه آرزو کردم کاش اوضاع جور دیگه‌ای پیش می‌رفت؛ جور بهتری. ای کاش زندگی پر از نرسیدن نبود.

     

     

    15 تیر

    زمین پر از لیوان یه بار مصرف بود. داشتم لیوان خودمو تو دستم میچرخوندم که یهو بارون گرفت. از اونایی که قطره های درشت دارن و توی چند ثانیه سر تا پای آدمو خیس می‌کنن. 

    چند دقیقه بعد بیشتر آدما رفته بودن ولی لیوان‌های یه بار مصرف هنوز همه جا ریخته بودن. خیلی حیفه که بارون نمی‌تونه لیوان هارو مثل آدما بشوره ببره.

     

     

    پی‌نوشت: در طول ماه/ماه‌ها، اینطور تیکه تیکه نوشتن رو قبلا امتحان نکرده بودم. این که شرح حال های کوتاهی که ارزش پست کردن ندارن جمع کنی توی پست که اونم ارزش انتشار نداره و بعد با پست فطرتی تمام منتشرش کنیxD

    پی‌نوشت۲: نتایج اومد و گویا باید برگردم به آغوش کتاب و تست و غیره. یکم ناامید شدم راستش، ولی خب زیاد ناراحت نیستم. نمی‌دونم پوستم کلفت شده یا از خونسردیِ زیاد اوردوز کردم... هرچی که هست، برای یه شروع دیگه آماده‌ام پس فکر کنم چیز خوبی باشه.

    پی‌نوشت۳: عنوان از آهنگ Sword from the stone پسنجر. خیلی پیشنهادی!

  • ۱۹
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • دوشنبه ۱۷ مرداد ۰۱
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ