۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

جای خالی آبنبات‌های شیرین

ولی وقتی بعد از یه مدت میرم مدرسه تازه یادم میفته با چه آدمایی داریم روی کره زمین زندگی می‌کنیم... الان می‌فهمم مجازی شدن این 3 سال چه موهبت بزرگی بوده. Honestly یه ماه بعد که رسما از جامعه دانش آموزی لفت بدم، تنها دوره‌ای که دلم براش تنگ نمیشه همین دبیرستانه"-" (می‌تونید منو درحالی که دلم برای لباس فرم های ابتدایی با اون مقنعه های سفیدم تنگ شده تصور کنید...)

داشتم فکر می‌کردم ساعت خوابم خیلی سینوسی به نظر میاد ولی درواقع یه تابع صعودی با شیب زیاده که یه جاهایی با کله می‌افته رو محورx و یه جاهایی هم نقطه توخالی داره و بعدش باز میره بالا'-' البته خیلی سعی کردم با استاندارد های گونه‌ی انسان هماهنگش کنم ولی یه تابع ثابت انقدر دور از دسترس به نظر میاد که ترجیح میدم به همینی که هست قانع باشم تا به ورطه های تابع درجه دو نرسیدم"-"

دارم سعی می‌کنم به این توجه نکنم که چرا بعد از 3 ماه، تنها نقطه قابل صحبت زندگی یه نفر -که اونقدرام نقطه پررنگی نیست- باید این باشه که بشینه راجع به تابع ساعت خوابیدنش و مشتق اون تابع و مشتقِ مشتقش فکر کنه و یهو به خودش بیاد و ببینه خوابش میاد'-' 

به همین چراغی که همراه شب‌های بی‌خوابی‌مه قسم دیگه یه کلمه هم از خوابیدن نمیگم-

از درس و مشق هم خبر بسیار هست ولی شوق بازگو کردن نیست. منتظر امتحان های نهایی‌ام که حس می‌کنم اصلا براشون آماده نیستم. فقط اینکه دارم سعی خودمو می‌کنم که سعی کنم و این خیلی سخته چون من همیشه بین کار درست و کار راحت، دومی رو انتخاب کردم و الان یکم حس فرورفتگی در گل دارم"-"... و چون اومدم اینجا که اندکی از اون فضا دور بشم، بحثو باز نمی‌کنم و میریم سراغ سرفصل بعدی._.

دلم نمیاد اینو اینجا نگم که who made me a princess چند وقت پیش تموم شد و آره.. گَرد غم جوری بر دلم نشست که از بیانش قاصرم. جوری که یه مانهوا/مانگا رو شروع می‌کنی و چپتر پشت چپتر می‌خونی میری جلو و اتفاقایی که می‌افته رو دنبال می‌کنی و منتظری ببینی آخرش چی میشه و چپتر بعدی که میاد کلی ذوق می‌کنی(حالا شاید یکم ذوق کنی"-") و همچنان منتظر آخرشی ولی آخرش که می‌رسه نگاه می‌کنی می‌بینی دلت برای همون روزایی که درحال خوندن بودی تنگ شده*فین* خودتون به زندگی و روز هایی که می‌گذرن تعمیمش بدید-

و حالا می‌رسیم به همون پاراگرافی که بخاطرش کل این پستو نوشتم:> قبلنم گفته بودم یه کتاب داریم به اسم مدیریت خانواده  که زرد ترین کتابیه که چشم یه نفر می‌تونه بهش بیفته. خب امروز یه امتحان ازش داشتیم (درسته که سوالای امتحانو می‌دونستیم ولی دلیل نمیشه از درجه تنفرم نسبت بهش کم کنم"-") و وقتی تموم شد کتابشو انداختم تو نزدیک ترین سطل زباله ای که تو راه خونه دیدم و آره الان زندگی خیلی قشنگ ترهD: 

اعتراف می‌کنم از همون اول سال که چشمم بهش افتاد این فانتزی تو ذهنم شکل گرفت و تازه می‌خواستم از این لحظه حماسی فیلمم بگیرم ولی دیگه فیلمبرداری رو بیخیال شدم که البته هیچی از ارزش های کارم کم نمی‌کنهY-Y 

توی این چندماه با کمال عادی انگاری نشستم دو سه تا فیلم دیدم... اولی آگورا بود که به پیشنهاد سلین دیدمش و قلبم شرحه شرحه شد. نظریه همه چیز اونقدری که ازش انتظار داشتم نبود و انولا هولمز هم فیلم قشنگی بود..وایبشو دوست داشتم">  

چندوقت پیش هم که با خودم عهد بستم دیگه تا بعد کنکور سراغ این کارای خلاف نرم و امیدوارم سست عنصر بودنم تو این موارد باعث نشه سد مقاومتو بشکنم و برم جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن‌ها۳ رو ببینم... همونطور که قرار نیست تا دو ماه بعد سمت کامبک بی تی اس برم. حس این معتادایی رو دارم سیگارو میزارن کنار، به جاش آبنبات می‌خورن؛ منتها هنوز نمی‌دونم دقیقا کدوم یکی از کتابام اون آبنبات شیرین محسوب میشه...

 

پی‌نوشت: همه‌ی پسرای 10-11 ساله اینقدر غیرقابل تحملن یا فقط منم که دلم می‌خواد داداشمو بندازم تو کوچه؟

پی‌نوشت2: به دلیل تنگ بودن وقت، نمی‌تونم آهنگ اپلود کنم. خودتون Eclipse دریم کچرو گوش بدین">

  • ۱۴
  • نظرات [ ۳۲ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • سه شنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۱

    برای تک گوربه‌ی قلب ها:>

    ای سبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

    بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس~

    می‌دونم بی ربط ترین شروع ممکن بود ولی گاهی بی شروع بودن بدترین درد دنیاست و منم بی شروع ترین آدم دنیام"-" و مدیونی اگه فکر کنی واسه همین شروعی که داری می‌بینی دو ساعته عین یه لاکپشت که از ساعت خوابش گذشته به مانیتور زل زدم و برامم مهم نیست اگه ورژن اصلی این شعره با صباست یا هر باد دیگه ایTT (به جز اون بادی که خودت می‌دونی و حالا چون نمی‌خوام ذوق شاعری حافظو زیر سوال ببرم همینجا پرانتزو می‌بندم"-")

    ولی اگه حافظ میدونست سبای عزیزش درواقع باد نیست و یه گوربه‌ی نارنجیه، احتمالا به جای اینکه بفرستتش سمت دریا و رودخونه میگفت:

    ای سبا گر بروی در ره خوابی شیرین

    من خودم کوه شوم تا نبرد مجنون راه

    گر تو باشی و من و بالش و عشق دیرین

    آورم بهر تو آن پتوی زرین کوب را

    بعد چند بیت بعدترم بگه: طرّه پشم تو را آنکه زَنَد شانه، منم

    آه *اشک های سبافظ شیپرانهTT*

    ولی به جون مانیا اگه می‌دونستم قراره فضا اینقد شاعرانه بشه با یه شعر دیگه شروع می‌کردمxDTT خب بگذریم:"

    احتمالا هیچ وقت نگفتم چقدر وجودت مایه خوشحالیه و چقدر خوشحالم از اینکه با یه موجود کیوتِ چلوندنی مثل تو اشنا شدم و کلا چقد دوست دارم و اینا...  که خب الان گفتم دیگه *پاک کردن عرق پیشونی*

    درسته ماجرای آشنایی نداشتیم ولی خیلی سریع یه جای گنده تو قلبم باز کردی و شدی سنگ پای عزیزمD: (اصلا نمی‌دونم چرا این لقبو بهت دادم ولی شت.. هروقت اینجوری صدات می‌کنم یه موج پاره شدگی ازم می‌گذرهxD) و تازه بعدش بود که فهمیدم درونت یه گربه کوچولوی نارنجی هست که باعث میشه بخوام به محکم ترین شکل ممکن لپتو بکشم"^"

    امیدوارم امسال برات کلی چیز خوب و جدید داشته باشه و تو با انرژی گربه‌ایت از پس هر مشکلی که جلوت سبز میشه بربیای. مهم نیست چقدر سخت گذشته چون از این به بعد بیشتر از اونم سخت می‌گذره ولی تو تنها نیستی و ما کنارتیم. پس..هروقت که حس کردی می‌خوای با کسی حرف بزنی می‌دونی کجا باید بیای-^- البته توی زدن حرفای امیدوار کننده و این چیزا یکم فلجم ولی خب هروقت خواستی یکی بی‌رودربایستی حقیقتو بکوبه تو صورتت در خدمتمD:

    خیلی مراقب خودت باش و تولدت مبارک کوزت کوچولوی من:') 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۹ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • يكشنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۱
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ