۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

پرسش و پاسخ وبلاگی~

1. اگر در گذشته وبلاگ داشته‌اید محتوای وبلاگ شما در چه مورد بوده؟ چرا وبلاگتان را رها کردید؟ 

توی اولین وبلاگم آهنگای کیپاپ ترجمه می‌کردم. که بعد از یه مدتی دیگه حوصله‌شو نداشتم و کم کم فاصله بین پست ها هی بیشتر و بیشتر شد و دیگه کلا پست نمیذاشتم... بعدم که فیلتر شد (چرا واقعا؟) منم ازخدا خواسته حذفش کردم :]

بچم جزو اولین نتایج گوگل بود :]

*اشکش های پدرانه*


2. اگر در حال حاضر وبلاگ دارید درباره چه می‌نویسید؟ محتوای آن چیست؟

 اممم فکر کنم روزمرگی محسوب بشه (هفته‌مَرِگی؟ شایدم ماه‌مَرِگی؟) و محتوای خاصی نداره.. روزمره نویسی و چالش و نوشته های خودم و همینا دیگه:>


3. بیشتر چه نوع وبلاگ‌هایی را دنبال می‌کنید یا دنبال می‌کرده‌اید؟

وبلاگ هایی هستن که از محتواشون خوشم میاد؛ حالا میتونه یه وب پر از فن‌فیک و ادیت انیمه ای باشه یا وب یه نویسنده‌ی خلاق با یه قالب دلبر :>

فن‌سایت و سم‌سایت آرتیستا و گره هایی که کاراشونو دنبال میکنم"-"

و وبلاگ چندتا از دوستای بلاگرم :)


4. انگیزه و دلیل شما برای وبلاگ‌نویسی چه بوده است؟

می‌خواستم یه جایی واسه نوشتن داشته باشم


5. چه چیزی در وبلاگ‌نویسی شما را ناراحت کرده است؟ چه چیزی در وبلاگ‌نویسی برای شما خوشحال کننده بوده است؟

نبودِ کسایی که یه زمانی بودن. می‌دونم همه نمی‌تونن برای همیشه بمونن و یه روز شاید خودمم یکی از همین آدما بشم اما هنوزم کل قضیه ناراحت کننده‌ست.

البته ناراحتی ها و اعصاب خوردی ها می‌تونستن خیلی بیشتر باشن اگه گزینه ای به اسم آنفالو روی میز نبود "-"

ولی همه اینا مربوط به حواشی وبلاگ نویسیه و توی خود وبلاگ نویسی، ناراحتی ای به اون صورت نبوده... جز وقتایی که نتونستم چیزی که می‌خوام، بنویسم

وبلاگ نویسی چیزای خوشحال کننده زیادی برام داشته. یکیشون پیدا کردن آدمایی بوده که مثل خودم بودن و بامن فرق داشتن. کسایی که بین آدمای واقعی اطرافم نمی‌تونستم پیداشون کنم.

نوشتن یه گوشه از افکار و کلماتی که میخوان دیده بشن. 

خوندن پستی که یه نفر کلی واسش زحمت کشیده، حرف زدن راجع به چیزایی که برامون جالبن، شوخی ها و خنده های از ته دل، غرق شدن تو سناریوها و آهنگای جدید و...  I love it~

 

خب اینم چندتا سوال بود که تو وب مائوچان دیدم و خوشم اومد:'>

منبع سوال ها اینجا ست "-"\

 

 

+ دوباره موهامو زدم. مدل سه بیوکی *-*

یکم فرق داره البته... ولی مهم نیته "-"

حالا فقط باید یه آدم خیر پیدا کنم از این کلاها برام بخره :")

 

*جوری که گالریم پر از فن آرتای سه یونگ شده..*

 

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳۴ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • چهارشنبه ۲۸ مهر ۰۰

    Just one hour

    زیر سایه کوتاه دیوار آجری نشسته بود. با دستای کوچیک و تپلش بین سنگ های صاف جلوی پاش، اونایی که رنگی بودن جمع می‌کرد و توی لبه لباس نازک قرمز رنگش می‌ریخت. ۴ تا آبی، ۵ تا نارنجی و قهوه ای و ۳ تا سنگ صافِ سفید. 

    باید کافی باشه.آروم از جاش بلند شد و زیر آفتاب داغ تابستون از کنار درخت گیلاس رد شد و با قدمای کوچیک، خودشو به خونه رسوند.

    به کاکتوس لبه‌ی پنجره آب میدم و اومدنشو تماشا می‌کنم. با هم میریم آشپزخونه. روی صندلی می‌نشونمش و یه بستنی تمشکی میدم دستش:بیا...هوا خیلی گرمه. بستنی رو می‌گیره و لبخند می‌زنه.

    می‌پرسم: این سنگارو برای چی جمع کردی؟

    _ برای مامان. خوشگلن؟

    سرمو تکون میدم.

    _اونه چان کِی میریم دیدن مامان؟

    یه نگاه به ساعت دیواری میندازم و میگم : یکی دو ساعت دیگه

    بستنی‌شو لیس میزنه و پاهاشو زیر میز تکون میده.

  • ۱۸
  • نظرات [ ۴۷ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • پنجشنبه ۲۲ مهر ۰۰
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ