۸ مطلب با موضوع «چالش✯» ثبت شده است

۱۲ نیش باز ۱۴۰۲

1. کنده شدن شر کنکور و مشتقاتش از زندگیم. مخصوصا قلم چی و جمعه‌های جهنمیش. 

2. رفتن به یه شهر دیگه و یه کوچولو مستقل تر شدن.

3. وقتی اولین برف سال بارید و شب، توی حیاط خوابگاه چیپس سرکه‌ای و پاستیل خوردیم و دستامون یخ زد.

4. وقتی تریلر فصل دوم آرکین اومد.

5. وقتی روز آخر ترم یک با بچه‌ها رفتیم کافه.

6. هفت اسفند؛ کلی برف اومد و توی یه روز تقریبا چهار بار برف بازی کردیم.

7. تمام شب امتحان‌هایی که چهارتایی روی پله‌های خوابگاه می‌نشستیم که درس بخونیم ولی عوضش راجع به چیزای دیگه حرف میزدیم. 

8. کسکلک هایی که با دوستان مجازی داشتیم=)))

9. وقتی سلین بعد از سال‌ها رفاقت و ریاضت، عکسشو برام فرستاد. (سنطویحسوتیویتیسمسویتییدTTTTTT)

10. شب‌هایی که با هم اتاقی‌ها بازی می‌کردیم یا راجع به همه چیز حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم.

11. نودل های نصفه شبی:))) 

12. و تمام وقت‌هایی که با گورباها گذروندم✨️ 

 

+ کردیت عنوان می‌رسه به سلین و مغز طلاییشY^Y

++ تقریبا 9 ساعت مونده ولی خب سال نو مبارک! امیدوارم براتون سالِ رسیدن‌ها باشه. می‌دونم سخته ولی آب زیاد بخورید، خوب بخوابید، به حرف‌ فامیل‌های فضول توجه نکنید و زنده بمونید.♡

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • سه شنبه ۲۹ اسفند ۰۲

    قلم جادویی~

    سلام!D: راستش می‌خواستم یه پستی بذارم و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، پشیمون شدم و بعدش از اینکه پشیمون شده بودم، پشیمون شدم و گفتم حداقل یه چالشی چیزی پیدا کنم و اینجوری شد که الان اینجام و درحالی که با بوی مربای بِه محاصره شدم، شاهد حضور درخشان و قلمِ‌-جادویی-به-دستم هستید.^^

    بریم که شروع کنیم~

     

    1)دوست داشتی اسمت چی باشه؟

    راستش قبلا برام مهم بود ولی الان فکر نمی‌کنم یه اسم چیز مهمی باشه. بین اسم‌های مختلف از اسم کارن خوشم میاد؛ کوتاهه، خوش‌آواست و همه جای دنیا میشه ازش استفاده کرد، ولی خب..بازم فقط یه اسمه:]

     

    2)دوست داشتی پدر و مادرت کس دیگه ای باشن؟

    بله. الان حتی یه بی‌خانمانِ تنها بودن هم گزینه‌ی زیباییه، پس آره. ترجیحا دو تا آدم با ذهن‌های باز و منعطف که به نیاز‌های عاطفی بچه‌هاشون اهمیت بدن و منطق‌شون محدود به حرف مردم نباشه.

    ولی اگه نشد، هنوزم می‌تونم با زیر پل خوابیدن کنار بیامxD

     

    3)دوست داشتی کجا زندگی کنی؟

    نیویورک-^- به ایتالیا هم احساس تعلق خاطر خاصی دارم"^"

     

    4)دوست داشتی تو چجور خونه ای زندگی کنی؟ (محیط خونه منظورمه)

    خونه‌ای که آدماش باهم مهربون باشن و به هم احترام بذارن و باهم احساس صمیمیت داشته باشن. (در حال حاظر وقتی حرف از محیط خونه‌ی ایده‌آل میشه یاد خونه‌ی مینگیو اینا توی کالون می‌افتمT-T)

    اگه خونه‌ای باشه که توش تنها زندگی کنم که دیگه نور علی نور میشه*-*

     

    5)دوست داشتی چه شکلی می بودی؟ (هر چیزی که تو ظاهرتون میتونه باشه)

    به قول آیسا یه دماغ بهتر کارمو راه میندازه. ولی اگه بخوام دقیق‌تر آدرس بدم(!)، همیشه دلم می‌خواست گوشه یکی از ابرو هام بشکنهT^T 

    فکر نکنم سعادت اینو پیدا کنم که توی یه دعوای مَشتی همچین یادگاری‌ای گیرم بیاد ولی حاضرم خودمو با ماشین بندازم ته دره که فقط اون خط سفید بیفته رو اَبرومxD  البته ممکنه بیشتر از یه خط روم بیفته...

    تا دو سه سال پیش روی قدّم هم حساس بودم؛ می‌خواستم بلندتر از این باشم ولی الان زیادم برام مهم نیست... ما که طول و عرضشو نداریم ولی مهم عمق زندگیهY-Y

     

    6)دوست داشتی تو چه رشته ای تحصیل میکردی؟

    رشته‌مو دوست دارم. از بچگی به هرچیزی که مربوط به علم می‌شد علاقه داشتم و چشمام با دیدن دایره المعارف‌ها و مستندهای علمی برق می‌زد. فکر می‌کنم تجربی انتخاب خوبی برام بوده:") 

     

    7)دوست داشتی آیندت چه شکلی میشد؟

    جوری که به اهدافی که توی ذهنم دارم رسیده باشم یا در مسیر رسیدن بهشون باشم. از خودم و زندگیم رضایت داشته باشم و آدم آزاد تری باشم.

     

    8)دوست داشتی چه اخلاقیاتی داشته باشی و چه اخلاقیاتی نداشته باشی؟

    دوست دارم سست عنصر نباشم و یکم پشتکار بیشتری داشته باشم. با برادرم مهربون باشم و با اینکه خیلی پلشت و ناسپاسه، مثل یه موجود اضافی باهاش رفتار نکنم. اعتماد به نفس داشته باشم و افکارم رو بدون محدود کردن خودم بیان کنم. بیشعور نباشم و به احساسات دیگران اهمیت بدم و .. کمتر درگیر overthinking بشم.

    (راجع به این مورد آخر، می‌تونم همین الان برم بالای منبر و کلی از این انتقاد کنم که بعضیا جوری از اورثینکینگ هاشون می‌نویسن که انگار چیز خوبیه و باحال جلوه‌شون میده درحالی که اصلا اینطور نیست و فقط بیخودی پدر آدمو درمیاره.

    honestly, there's nothing cool about being captured by your mind.)

     

    9)دوست داشتی چه مهارت هایی داشتی؟ 

    جوجیتسو::)))

    مهارت های دیگه ای هم هستن مثل بهتر نوشتن، گیتار یا ویولن زدن، مدیریت زمان، برنامه نویسی و خیلی چیزای دیگه که دوست دارم بلد باشم‌شون. در واقع، انقدر مهارت های جالب‌انگیزناک وجود داره که اگه بخوام لیستشون کنم، اینجا نمی‌گنجه×^×

     

    10)به نظرت اگه خودت تقدیرتو مینوشتی از اینی که الان هستی بهتر میشد وضعت؟

    من اول سوال پایینو جواب دادم و بعدش اومدم سر این سوال و اون پایین گفتم راجع به سرنوشت و قضا و قدر و اینا چی فکر می‌کنم. در ادامه‌ی حرفم می‌تونم بگم اینکه بر فرض محال بخوام برای خودم یه تقدیر و سرنوشت بنویسم، به این معنیه که همیشه بدونم بعدش قراره چی بشه؟ نه، ممنون.

    Knowing the future spoils the fun.

     

    11)به نظرت میتونی خلاف اونچه که برات تقدیر شده رفتار کنی؟

    از اونجایی که کل وجودمو بچلونی یه قطره جبرگرایی ازم چیکه نمی‌کنه، فکر نمی‌کنم چیزی به اسم تقدیر وجود داشته باشه... بیشتر یه بهانه‌ست برای توجیه عدم توانایی برای تغییر شرایط. مثلا آقا یا خانوم x میره توی یه شرکتی مصاحبه می‌کنه برای استخدام و رد میشه. حالا برای اینکه شرمندگیش از این شکست‌اش رو پنهان کنه، دلشو به اینکه قسمت و تقدیرش این بوده خوش می‌کنه.(¬_¬)

    در کل به نظرم تصمیمات ماست که تعیین می‌کنه فردامون چطور رقم می‌خوره. درسته که گذشته رو نمی‌شه عوض کرد ولی برای آینده احتمالات زیادی وجود داره و هر اتفاقی ممکنه بیفته. پس آره. من هر روز دارم تصمیم های مختلفی می‌گیرم و هیچ تقدیر و سرنوشتی توی کارم دخالت نمی‌کنه. 

     

    12)از موقعیتی که الان داری راضی هستی یا دوست داشتی واقعا این قلم دست تو بود و تو تقدیر میکردی؟ 

    اگه قلم دست خودم بود که عالی میشد:> البته بازم منظورم "تقدیر" نیست. صرفا موقعیت و شرایط رو همون‌طور که می‌خواستم می‌چیدم. 

    و راجع به موقعیتی که الان دارم... خب نمیشه کلی گفت راضی هستم یا نه؛ تا اونجایی که خودم خبر دارم، از نظر جسمانی تقریبا سالم محسوب میشم(اگه کمر دردمو فاکتر بگیریم'-') و با شخصیت و روحیه‌ای که دارم هم زیاد مشکلی ندارم...فقط توی چند مورد کوچیک- 

    در واقع توی بیشتر مواقع، شرایط بیرونی و اطرافیانم ان که باعث frustrationام میشن. اگه می‌تونستم، فضای اطرافمو تغییر می‌دادم ولی با اتفاقات کاری نخواهم می‌داشت:P

     

    13)به نظرت چه زندگی خوبه؟ تعریفت از زندگی خوب چیه؟ 

    زندگی ای که توش همیشه درحال یادگرفتن باشم و به استقلال درونی رسیده باشم برام زندگی خوبی محسوب میشه. اینکه ترس ها و محدودیت ها رو پشت سر گذاشته باشم و شبا که می‌خوابم از اینکه یه روز دیگه رو هم هدر دادم نفسم نگیره و بفهمم زندگی برام چه معنایی داره. 

     

    منبعツ

  • ۱۴
  • نظرات [ ۴۲ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • شنبه ۳۰ مهر ۰۱

    غرق در جریانِ باریک کلمات~

     

    فراتر از جسم فانی

    فرار کردیم! 

    به جزیره های دور

    ✧♧✧

     

    در جریانِ ساکتِ آب

    و نیلوفر های آبی

    من هنوز وجود دارم...

    ✧♧✧

     

    رنگین کمان نیمه شب

    آوازی برای ماه

    مکن ای صبح، طلوع 

    ✧♧✧

     

    دیوارهای سفید

    فرکانس تنهایی

    و زمان می‌گذرد...

    ✧♧✧

     

    این بار بگذار کلمات سکوت کنند

    بدون عنوان

    ای کاش نگاهم می‌کردی

    ✧♧✧

     

    ترس پشت در

    فلسفۀ لعن‌شدۀ عزیز

    بیشتر بمان

    ✧♧✧

     

    شکوفه های ترش گیلاس

    یک نفس زندگی

    کاش درخت بودم

    ✧♧✧

     

     I'll die anyway

    But I hate

    When you're gone

    ✧♧✧

     

    If I

    Live through the night

    ?Which world do you choose

     

     

    از همین تریبون اعلام می‌کنم که این چالش با اختلاف، چالش مورد علاقمه! کی فکرشو می‌کرد هایکو نویسی اینقدر شورانگیز باشه"^"

    شروع کننده چالش ایشون هستن و سلین هم دعوتم کرد. نور به هردوتون3> 

    و دعوت می‌کنم از بلا، سبا، سارا(می‌دونم الان سرت شلوغه؛ فعلا کارت دعوتو می‌فرستم که هروقت خلوت شدی بری سراغش.) و مارین که ستاره‌شو روشن کنهD: 

    دیگه نمی‌دونم کیا شرکت نکردن یا جاهای دیگه دعوت شدن یا نه... به‌هرحال وای به حالتون اگه مشغله جدی و بزرگی نداشته باشین و دعوتمو زمین بندازین‌"‌-‌" *نانچیکو* 

  • ۱۶
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • پنجشنبه ۲۷ مرداد ۰۱

    30days with your bias

    مفتخرم از همین تریبون اعلام کنم خستگی چالش قبلی دررفت"-"\

    به روم نیارین که اون واسه چندماه پیش بوده ._.  خسته بودم خب Y-Y 

    الانم می‌خوام ۲ تا چالش دیگه رو شروع کنم. یکی همین 30 روز با بایس/ایدلت (راستش اینو هم تو پینترست دیده بودم هم اینجا. که اونجا اسمش 30روز با بایس بود و سوالاشم یکم فرق می‌کرد) یکیم 30 جمله از بیان که بعدا پستشو میذارم"-"

    و از اونجایی که نمی‌خوام ۳۰ روز تمام، بخاطر یه عکس، هی پستو اپدیت کنم، هربار واسه ۳ روزو باهم میذارم و دیگه اینکه... اها اگه اون وسطا یه وقت حرف غیرچالشی دیدین، بدونین حوصله نداشتم بخاطرش پستِ جدا بذارم همونجا گفتم •^•

     

    + با توجه به عکس پست، فکر نکنم لازم باشه بگم سوژه، مین یونگی، بایس اعظم و جذابمه'^'

    اگه لازم نبودم به‌هرحال گفتم "-"...

    بگذریم. امیدوارم تموم کردنش بیشتر از ۳ ماه طول نکشه :'>

     

    تاریخ شروع: 1400/08/06~

    ~Here we go

  • ۳۵
  • نظرات [ ۲۶۱ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • دوشنبه ۲۵ بهمن ۰۰

    اگر وبلاگم بگوید~

    حرف های زیادی برای گفتن هست که باید در حد یک پستِ جمع و جور، خلاصه‌شان کنم. مثل خودت نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم؛ انگار پیدا کردن جمله ای که بتواند شروع کننده باشد، سخت ترین قسمت نوشتن است. پس میروم سر اصل مطلبی که هنوز نمی‌دانم قرار است چه باشد!

    بیا واقع بین باشیم، حتی الان هم که چندروز به ۳۶۵ روزگی‌ام مانده و داری به اینکه جمله‌ی بعدی چه باشد، فکر می‌کنی، دلت می‌خواهد بروی و حذف وبلاگ را بزنی و خودت را خلاص کنی با اینکه می‌دانی هیچ وقت قرار نیست همچین غلطی حرکت ناشایستی را به سرانجام برسانی.

    یا وقت هایی که وسوسه می‌شوی یک وبلاگ دیگر بسازی که هیچ دنبال کننده ای نداشته باشد و هرچه را که نمیتوانی بگویی، آنجا بنویسی ولی هردومان می‌دانیم آخرش قرار است تو بمانی و حرف های ناگفته ای که ناگفته خواهند ماند.

    می‌بینی؟ بعد از ۳۶۵ روز، آنقدرها هم بی‌مصرف نیستم که نفهمم در دلت چه می‌گذرد

    روزهای زیادی را باهم گذراندیم و روزهایی هم در پیش رو داریم. یادی از روزهای تباه گذشته نمی‌کنم که هردومان با یادآوری‌شان در افق ها محو می‌شویم اما بگذار بگویم عمیقا خوشحالم که به هیچ‌کس ادرس اینجا را ندادی تا بخاطر اسکرین شات هایشان حرص بخوری و مثل کیونگسو  که نقشه‌ی دزدیدن عکس عروسی اش از دختر کم‌شعور همسایه را می‌کشید، مجبور باشی برای پاک کردن انها به فکر شبیخون سایبری بیفتی:")

    راستی آن قالب شیشه‌ای با بک‌گراند آبی رنگ را یادت می‌آید؟ همان که اولین تلاشت برای ویرایش قالب بود و تا همین چندوقت پیش حذفش نکرده بودی=")... لعنت بر محدودیت "حداکثر 5 قالب شخصی"!

    می‌دانم از حذف اولین مطلب آزمایشی هم پشیمانی و باخودت می‌گویی چقدر حیف که کامنت پرمحتوای کوشا را درمیان کلکسیون کامنت های گهربارت نداری... اشکالی ندارد به‌هرحال جوانی‌ست و جهالت=)

    راستش وقتی به این یک سالی که گذشت نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم شاید بهتر باشد عنوان پست را عوض کنیم... "سقوط در ورطه های تباهیت" چطور است؟ یا "هیون در بیان‌گیبلز" هم بد نیست"-"

    بگذریم. شاید اگر کمی شل میگرفتی الان به جای 19 مطلب، 86 مطلب داشتیم و برای نوشتن هر پست هم n بار به چرت و پرت بودنش فکر نمی‌کردی. شاید اگر یک روز وب دیگری داشته باشی؛ جایی که کسی پست هایت را نخوانَد، راحت تر بتوانی انتشار را بزنی ولی بدان که هرگز به او حسادت نخواهم کرد. هرگز!

    راستی! عکس اول پست را دیدی؟ آن‌طوری نگاهم نکن قرار نیست دیالوگ های شازده کوچولو را برایت تکرار کنم! فقط وقتی به خودمان نگاه میکنم، یاد شازده کوچولو و روباهش می‌افتم. و می‌خواهم بدانی اگر روزی درمیان این‌همه ستاره و اخترک که توی پنل ریخته، رهایم کنی و بروی دنبال گُلت(اصلا منظورم آن وبلاگ دومی که بحثش بود، نیست!) ، من منتظر می‌مانم تا زمانی که برگردی و از خواب زمستانی بیدارم کنی و بگویی آمده ای که بمانی. و بعد از آن دیگر مهم نیست چقدر بی‌شعور بازی دربیاوری خودت را به آن راه بزنی، می‌دانم گاهی از آنهایی که دوستشان داری فرار می‌کنی و خودت هم نمی‌دانی چرا ولی من آدمت می‌کنم کنارت می‌مانم، تا هرجا که لازم باشد=)

    خب خب ... این چالشی بود که اولین بار اینجا دیدمش و دلم می‌خواست بنویسم که با جمله‌ی "که چی بشه؟" مدتی به تعویق افتاد و بعدم فراموش شد. تا اینکه 15 روز پیش، خشتک عرفانی عزیز گفت 15 روز دیگه وبت یه ساله میشه و فکر کردم و فکر کردم و دیدم واقعا ایده ای ندارم و شاید به صندلی داغ روی بیاورم"-" ولی بعدش یاد این چالشه افتادم و صندلی داغ موند واسه یه وقت دیگهD":

     

    حضور آدمای مختلف توی زندگی باعث کلی تغییر میشه. خودشون، اومدن و رفتن هاشون هرکدوم یه تاثیری توی وجودمون میذاره و این خوبه! هرکسی که وارد زندگیمون میشه از خودش یه ردپا به جا میذاره. کمترینش اینه که بهمون طرز برخورد با آدمای مختلف با شخصیت های متفاوت رو یاد میده. 

    منم به این یه سال به چشم سالی که توش کلی چیز یاد گرفتم نگاه میکنم و واقعا هم همینطوره. سالی که ازش کلی خاطره و لبخند برام به جا مونده و فکر میکنم سال بعد این موقع هم همین نظرو داشته باشم

    خب قرار بود کلی حرف جدی دیگه هم بزنم؛ البته در قالب اون چالش بالایی ولی به نظرم تا همین جا بسه *خمیازه*

     

    + قالب جدید همین دیشب تموم شد و مجبور شدم از آبی به سبز تغییرش بدم چون هدری که میخواستم پیدا نکردم"-"

    زندگی چه بی‌رحم شدهY-Y...

  • ۱۴
  • نظرات [ ۷۹ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • چهارشنبه ۳ آذر ۰۰

    پرسش و پاسخ وبلاگی~

    1. اگر در گذشته وبلاگ داشته‌اید محتوای وبلاگ شما در چه مورد بوده؟ چرا وبلاگتان را رها کردید؟ 

    توی اولین وبلاگم آهنگای کیپاپ ترجمه می‌کردم. که بعد از یه مدتی دیگه حوصله‌شو نداشتم و کم کم فاصله بین پست ها هی بیشتر و بیشتر شد و دیگه کلا پست نمیذاشتم... بعدم که فیلتر شد (چرا واقعا؟) منم ازخدا خواسته حذفش کردم :]

    بچم جزو اولین نتایج گوگل بود :]

    *اشکش های پدرانه*


    2. اگر در حال حاضر وبلاگ دارید درباره چه می‌نویسید؟ محتوای آن چیست؟

     اممم فکر کنم روزمرگی محسوب بشه (هفته‌مَرِگی؟ شایدم ماه‌مَرِگی؟) و محتوای خاصی نداره.. روزمره نویسی و چالش و نوشته های خودم و همینا دیگه:>


    3. بیشتر چه نوع وبلاگ‌هایی را دنبال می‌کنید یا دنبال می‌کرده‌اید؟

    وبلاگ هایی هستن که از محتواشون خوشم میاد؛ حالا میتونه یه وب پر از فن‌فیک و ادیت انیمه ای باشه یا وب یه نویسنده‌ی خلاق با یه قالب دلبر :>

    فن‌سایت و سم‌سایت آرتیستا و گره هایی که کاراشونو دنبال میکنم"-"

    و وبلاگ چندتا از دوستای بلاگرم :)


    4. انگیزه و دلیل شما برای وبلاگ‌نویسی چه بوده است؟

    می‌خواستم یه جایی واسه نوشتن داشته باشم


    5. چه چیزی در وبلاگ‌نویسی شما را ناراحت کرده است؟ چه چیزی در وبلاگ‌نویسی برای شما خوشحال کننده بوده است؟

    نبودِ کسایی که یه زمانی بودن. می‌دونم همه نمی‌تونن برای همیشه بمونن و یه روز شاید خودمم یکی از همین آدما بشم اما هنوزم کل قضیه ناراحت کننده‌ست.

    البته ناراحتی ها و اعصاب خوردی ها می‌تونستن خیلی بیشتر باشن اگه گزینه ای به اسم آنفالو روی میز نبود "-"

    ولی همه اینا مربوط به حواشی وبلاگ نویسیه و توی خود وبلاگ نویسی، ناراحتی ای به اون صورت نبوده... جز وقتایی که نتونستم چیزی که می‌خوام، بنویسم

    وبلاگ نویسی چیزای خوشحال کننده زیادی برام داشته. یکیشون پیدا کردن آدمایی بوده که مثل خودم بودن و بامن فرق داشتن. کسایی که بین آدمای واقعی اطرافم نمی‌تونستم پیداشون کنم.

    نوشتن یه گوشه از افکار و کلماتی که میخوان دیده بشن. 

    خوندن پستی که یه نفر کلی واسش زحمت کشیده، حرف زدن راجع به چیزایی که برامون جالبن، شوخی ها و خنده های از ته دل، غرق شدن تو سناریوها و آهنگای جدید و...  I love it~

     

    خب اینم چندتا سوال بود که تو وب مائوچان دیدم و خوشم اومد:'>

    منبع سوال ها اینجا ست "-"\

     

     

    + دوباره موهامو زدم. مدل سه بیوکی *-*

    یکم فرق داره البته... ولی مهم نیته "-"

    حالا فقط باید یه آدم خیر پیدا کنم از این کلاها برام بخره :")

     

    *جوری که گالریم پر از فن آرتای سه یونگ شده..*

     

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳۴ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • چهارشنبه ۲۸ مهر ۰۰

    سی روز، سی سوال از هیون ری

    یه چالش 30 روزه با سوالای جذاب از سرزمین انولا  "-" 

    که باعث میشن بیشتر درمورد خودمون فکر کنیم :)

    بریم که شروع کنیم D:

  • ۳۶
  • نظرات [ ۶۲۰ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • جمعه ۱۵ مرداد ۰۰
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ