۷ مطلب با موضوع «برگه های تقویم✯» ثبت شده است

19already

Day Off
BOL4
Magic Spirit

و زمان می‌گذرد بی آنکه گلی، آنچه زمان از ما ربوده نزدمان بازگرداند.

نمی‌دونم دقیقا از کجا شروع کنم؛ گاهی به عقب نگاه می‌کنم و نمی‌دونم چه فکری راجع بهش بکنم. از خودم می‌پرسم که توی این یک سال چه تغییری کردم؟ و جوابم اونقدر تار و محوه که خودمم متوجهش نمی‌شم.

به قول پیتر ون هوتن توی کتاب خطای ستارگان بخت ما، بین صفر و یک، بی‌نهایت عدد وجود داره و بین صفر و دو، بی‌نهایتِ بزرگ‌تری هست. 

بین سال های زندگی هم بی‌نهایت لحظه وجود داره که می‌تونن تا بی‌نهایت ادامه داشته باشن؛ 365 روز، 8760 دقیقه و... . امروز 19 سال از اولین روز گذشته که برای خودش بی‌نهایت بزرگیه ولی بیشتر از یه لحظه‌ی کوتاه به نظر نمی‌رسه.

دیشب داشتم فکر می‌کردم اینهمه آشوب و تغییر و تکرار داره توی یه نقطه‌ی کوچیک از هستی اتفاق می‌افته و با این‌حال هنوز، توی همین نقطه‌ی کوچیک، یه چیزایی می‌تونن تا بی‌نهایت و فراتر از اون ادامه داشته باشن؛ تا وقتی که یه نفر این بی‌نهایت ها رو به یاد داشته باشه.


امسال بیشتر نوشتم و پاک کردم و باز نوشتم. حس یه ظرف آب رو داشتم که حباب‌های کلمات می‌خواستن به سطحش برسن و بیرون بریزن، و من نمی‌خواستم جلوشونو بگیرم. فقط نمی‌خواستم شنیده یا دیده بشن. شایدم می‌خواستم ولی شجاعتشو نداشتم، پس فقط کلماتمو پشت سرهم ردیف کردم و ازشون رد شدم.

موقع رو‌به رو شدن با آدم‌ها مثل همیشه رفتار کردم و حرف های مهم رو با جمله های کم اهمیت جایگزین کردم چون نمی‌خواستم کسی ببینه چقدر از دنیای بقیه دورم. هرچند الان که نگاه می‌کنم، می‌بینم پنهون کردن حقیقت زیرِ یه مشت حقیقتِ نه چندان حقیقیِ دیگه اصلا ارزش کلافگی بعدشو نداره.

درسته که همین الان هم روزای زیادی گذشتن ولی اشکالی نداره چون هنوز 19سالگی رو پیش رو دارم و سعی می‌کنم از پشیمونی‌ها و نرسیدن‌هام برای بهتر شدن استفاده کنم.

~I swear it on the river Styx~

 

پی‌نوشت: برای تبریک‌ها و آرزوهای قشنگتون خیلی ممنونم=))) انقدر سوییت بودن که نمی‌دونم چی بگمT^T تک تکشون بی‌اندازه خوشحالم کردن .. دوستتون دارم و نور بهتون3>

  • ۱۶
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • پنجشنبه ۱۲ آبان ۰۱

    ~HBD young celery

    بیا به این که دوستیمون هفت ساله نیست و تشویق و هیاهو هم نداریم و اینا توجه نکنیم خب؟"-" مهم نیته- 

    در واقع، نگاه که کنی می‌بینی فقط یه سال و نیمه ولی خیلی طولانی تر از اینا به نظر میاد... انگار دلت برای یه دوست چندین و چند ساله تنگ شده باشه. یکی از اونایی که دلت می‌خواد روز تولدش بری از خونه‌شون بدزدیش ببریش بار، تا خرخره مستش کنی، بعدم بندازیش جلوی یه ماشین له بشه"^"

    ولی باورت میشه انقدر بدشانسی که تولدت افتاده روز قبل امتحان شیمی؟D: دارم تصورت می‌کنم که مثل یه کرفس پلاسیده شمع کیکتو فوت می‌کنی و آرزو می‌کنی کنکور قبول شی و پا میشی میری سر کتابات:_)xD 

    #خطای_ستارگان_بخت_تو : اپیزود 256

    ببین اصلا دلم واسه پارسال تنگ نشده(TT) .. یادته چقد باهم زر حرف می‌زدیم؟... یعنی ما ۵ روز هفته، از ساعت ۸ صبح تا تقریبا ۱ ظهر راجب "هیچی" حرف می‌زدیم... (به جز وقتایی که من زنگای اولو می‌خوابیدم و با یکم تاخیر شروع می‌کردیم"-") و تازه عصرم باز یه عالمه زر می‌زدیمxD باید بگم خودمم باورم نمیشه چطور تونستم با یه نفر اون‌همه حرف بزنم در حالی که با بقیه به عنوان "کسی که جونش درمیاد جمله های بیشتر از سه کلمه بسازه" بودم و فکر می‌کنم به خاطر تو بود چون حتی اگه منم چیزی نمی‌گفتم، تو همیشه یه چیزی داشتی بگی و آره... همه تو زندگیاشون یه موجود کاپوچینویی مثل تو لازم دارن=) 

    و بذار اینم بگم که اصلا فکر نمی‌کردم بتونم با کسی اینقدر راحت باشم...اونم تویی که انگار ۱۸۰ درجه باهم فرق داشتیم و داریم؛ ولی فهمیدم اینا اصلا مهم نیست و میزان دق دهنده بودنمونه که مشخص کننده‌ستXDY-Y و تو بهترین دق‌میتی هستی که می‌تونم داشته باشم") 

    الان واقعا نمی‌دونم از کدوم ویژگی‌هات بگم .. تو گاهی سافتی، گاهی یه پدرسوخته‌ی دیوثی، گاهیم یه آدم مستِ رد داده ای که باید تا میشه روش کرم ریخت ملس ترین حرص‌خورِ دنیارو داره:_) 

    ولی یه چیزی که راجع بهت عوض نمیشه اینه که تو مهربونی... ملاحظه‌ی همه رو می‌کنی.. آدم کنه پیگیری هستی و حواست به همه چیز هست. اصلا بالا بری پایین بیای یه ننه‌ی دراماتیکی که داره دست نوازش به سر بچه های بی‌شمارش می‌کشهxD  

    آهان باجنبه بودنت و پایه‌ی کرم ریزی بودنتو یادم رفت:> یگانه ایسگا پارتنر من:'>یه سری ژن غیرفعالم داری برای خجالت و پررو نشدن و آبروریزی نکردن که متاسفانه گمون نکنم هیچ‌وقت بیان بشن"-" من همه تلاشمو کردم ولی دیگه امیدی بهشون نیست...

    دقیقا به چه دلیلی دارم اینهمه چرت و پرت میگم... خب بذار یکمم به تبریک این روز میمون و مبارک بپردازم! تولدت مبارک دق میت رعیت زاده‌ی من .. می‌دونم امسال زیاد بابتش خوشحال نیستی؛ یعنی شرایط اجازه نمیده ولی امیدوارم یه ماه و نیم دیگه که بالاخره تونستی یه نفس راحت بکشی، اونقدر پنچر نشده باشی که نتونی به جای همه‌ی این روزا خوش بگذرونی. 

    اهم..از پشت صحنه اشاره می‌کنن برای دراماتیک کردن فضا آرزو کنم کلیه‌ت به وضع آب‌رسانی سابقش برگردهㅜㅜ  خودتو اونجوری که من می‌بینم ببینی و بفهمی باید انقدر از خودت خوشت بیاد که از شدت لاویورسلف خفه شیD:

    باید ازت تشکر کنم... خیلی ازت ممنونم بابت:

    - همه وقتایی که گفتی«چیکار می‌کنی؟=-=» و من جواب دادم «نفس می‌کشم» و تو از همونجا خفه‌م نکردی و فقط به شکل لذت بخشی حرص خوردیXD

    - همه‌ی فن فیکایی که بهم پیشنهاد دادی و بیشترشون با سلیقه‌م جور بودن~ (درسته که چند وقته تصمیم گرفتم دیگه فیک نخونم ولی هنوزم بعد کونکور باید باهم نیکیتا رو بخونیم:>  فقطم همین یه فیکهㅜㅜ به جون خودت قسم..)

    - و بله! همه‌ی وقتایی که برای هرکاری جونتو قسم خوردم و با کمال شکیبایی تحمل کردی (کار دیگه ای هم می‌تونستی بکنی اصلا؟xD عوضش از جونت یه استفاده مفیدی شده. خوشحال باش"> )

    و ممنون که تو بدترین روزا، یهو پیدات شد و منو تحمل کردی (می‌دونم برات افتخار بزرگیه"^") و کلی خنده و خاطره خوب برام ساختی:)

    خیلی دوست دارم زنیکه و تولدت مبارک توله کرفسِ به سن قانونی رسیده‌ای که از نظر فنی دیگه توله نیست و یه "کرفس جوان" شده*-*\

    +راستی از اونجایی که وقتی این پست منتشر میشه نه من هستم، نه تو، امیدوارم امتحان شیمی فردا رو خوب بدیD:"

  • ۲۰
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • جمعه ۶ خرداد ۰۱

    برای تک گوربه‌ی قلب ها:>

    ای سبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

    بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس~

    می‌دونم بی ربط ترین شروع ممکن بود ولی گاهی بی شروع بودن بدترین درد دنیاست و منم بی شروع ترین آدم دنیام"-" و مدیونی اگه فکر کنی واسه همین شروعی که داری می‌بینی دو ساعته عین یه لاکپشت که از ساعت خوابش گذشته به مانیتور زل زدم و برامم مهم نیست اگه ورژن اصلی این شعره با صباست یا هر باد دیگه ایTT (به جز اون بادی که خودت می‌دونی و حالا چون نمی‌خوام ذوق شاعری حافظو زیر سوال ببرم همینجا پرانتزو می‌بندم"-")

    ولی اگه حافظ میدونست سبای عزیزش درواقع باد نیست و یه گوربه‌ی نارنجیه، احتمالا به جای اینکه بفرستتش سمت دریا و رودخونه میگفت:

    ای سبا گر بروی در ره خوابی شیرین

    من خودم کوه شوم تا نبرد مجنون راه

    گر تو باشی و من و بالش و عشق دیرین

    آورم بهر تو آن پتوی زرین کوب را

    بعد چند بیت بعدترم بگه: طرّه پشم تو را آنکه زَنَد شانه، منم

    آه *اشک های سبافظ شیپرانهTT*

    ولی به جون مانیا اگه می‌دونستم قراره فضا اینقد شاعرانه بشه با یه شعر دیگه شروع می‌کردمxDTT خب بگذریم:"

    احتمالا هیچ وقت نگفتم چقدر وجودت مایه خوشحالیه و چقدر خوشحالم از اینکه با یه موجود کیوتِ چلوندنی مثل تو اشنا شدم و کلا چقد دوست دارم و اینا...  که خب الان گفتم دیگه *پاک کردن عرق پیشونی*

    درسته ماجرای آشنایی نداشتیم ولی خیلی سریع یه جای گنده تو قلبم باز کردی و شدی سنگ پای عزیزمD: (اصلا نمی‌دونم چرا این لقبو بهت دادم ولی شت.. هروقت اینجوری صدات می‌کنم یه موج پاره شدگی ازم می‌گذرهxD) و تازه بعدش بود که فهمیدم درونت یه گربه کوچولوی نارنجی هست که باعث میشه بخوام به محکم ترین شکل ممکن لپتو بکشم"^"

    امیدوارم امسال برات کلی چیز خوب و جدید داشته باشه و تو با انرژی گربه‌ایت از پس هر مشکلی که جلوت سبز میشه بربیای. مهم نیست چقدر سخت گذشته چون از این به بعد بیشتر از اونم سخت می‌گذره ولی تو تنها نیستی و ما کنارتیم. پس..هروقت که حس کردی می‌خوای با کسی حرف بزنی می‌دونی کجا باید بیای-^- البته توی زدن حرفای امیدوار کننده و این چیزا یکم فلجم ولی خب هروقت خواستی یکی بی‌رودربایستی حقیقتو بکوبه تو صورتت در خدمتمD:

    خیلی مراقب خودت باش و تولدت مبارک کوزت کوچولوی من:') 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۹ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • يكشنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۱

    HBD Blue Moonlight

    احتمالا می‌دونید امروز چه روزیه... تولدی که فکر می‌کردم 4 فروردینه ولی یه بار دیگه بهم ثابت شد تاریخ تولد ملتو یادم نمونه سنگین ترم"-" و باید اونایی که برام مهمن یه‌جا بنویسم"-"/

    انی وی!

    اگه فکر کردی با یه جمله‌‌ی "نی‌میخید برا مین تیویلید بیگیرید!" قراره بیخیال بشم کور خوندی. قراره طولانی ترین پست تولدی که می‌تونم، بنویسم»:)

    *نگریستن به پَک شیرانچی روی میز..* خب اعتراف می‌کنم هرچی می‌خواستم بگم یادم رفته ولی دلتو خوش نکن"-" هنوزم قراره متن طولانی ای باشه! 

    تقریبا یه سال از اون روزی که جنسارو اوردی کوچه پشتی میگذره و تو بزرگتر شدی، کلی اتفاق تو زندگیت افتاده، گاهی خسته شدی و الان بعد از یه سال، دوباره 17 فروردین شده. شاید بهترین سال زندگیت نبوده باشه ولی تو تمومش کردی و زنده موندی و این خودش یه هنره* باور کن یاد هنرِ مثانه‌ی فعال توی اون دنیا نیفتادمxD* 

    الان می‌خوام یکم حرفای قشنگ بزنم و بگم مثل نور آبی رنگ ماه می‌مونی و اینا ولی از اونجایی که میدونم وسطاش ممکنه نظرم عوض بشه و کار به فحش دادن بکشه، همینجا شروع نکرده تمومش میکنمxD

    ولی امیدوارم امروز زیاد بهت سخت نگذره چون می‌دونی تو میتونی تو روز تولدت تا دلت بخواد احساس پوچی کنی. میتونی به این فکر کنی که به دنیا اومدنت بی‌فایده ترین اتفاق دنیا بوده. نمیتونم بگم اینطور نیست چون واقعیت همینه! نمیخوام امیدواری الکی بدم یا حرفای امیدبخش بزنم. به دنیا اومدن همه‌ی ادما اولش همینقدر بی‌فایده به نظر می‌رسه. هیچ هدف از پیش تعیین شده‌ای وجود نداره و فقط تویی و این چندسال فرصتی که برای زندگی داری و تصمیم می‌گیری باهاش چیکار کنی.

    هیچ سرنوشت از پیش تعیین شده ای وجود نداره و تو به دنیا نیومدی که توی این لحظه اینجا باشی..فقط الان اینجایی، همین. خیلی اتفاقی وبلاگ زدی، چندتا از بچه های اینجارو می‌شناسی و مام دوسِت داریم. الانم تولدته پس بهتره بشینی وسط شیرموزتو هورت بکشی و از اینکه 17فروردین داری 17 ساله میشی خوشحال باشیD:

    چون یه روز برای خودت یه دلیل و هدف درست و حسابی پیدا می‌کنی و بعدش همه چیز یه رنگ دیگه می‌گیره~

    خب اونقدری که میخواستم چشمت دراد طولانی نشد"-"...  ولی فکر کنم کافی باشه..

    امیدوارم امسال بهترینِ خودت باشی (چقد فرهیخته شدم امروز... اصلا با سبک کاری خودم یکی نیست این آرزوها"-" ولی واقعا بهترینِ خودت باش)

    تولدت مبارک تل‌میت کیوت لنتیD:

    +کامنتای پست قبلو جواب میدم یکم خلوت بشم.

  • ۱۳
  • نظرات [ ۳۳ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • چهارشنبه ۱۷ فروردين ۰۱

    اسموک میت من:>

    ولی یکی بیاد به من بگه یه پست تولدو چجوری شروع میکنن=^=

    گاهی انقدر حرف برای زدن داریم که نمیدونیم چطور بگیمشون، از کجا شروع کنیم، بعدش چی بگیم و... اخرشم ترجیح میدیم چیزی نگیم تا طرف مقابل خودش بفهمه چه خبره بات! نات تودِی-^-
    اگه تولدت با امتحانا یکی نیفتاده بود خیلی مفصل تر میشد با کلی برنامه و اینا.. ولی متاسفانه بیشترمون یه مشت دانش آموز بدبختیم و..اره نشد همه فانتزی های اسموک میتانه‌مو برای تولدت اجرا کنم(TT) ولی سوگند به شرافت اسموک میتانه‌ام که سال بعد 19 دی ماهو جر میدم"^"🚬
    تقریبا یه سال از وقتی اولین بار باهم حرف زدیم می‌گذره..یه سال خیلی زیاده ولی وقتی به عقب نگاه میکنم با خودم میگم واقعا فقط یه سال گذشته؟! خیلی بیشتر به نظر میاد... فکر میکنم توی این یه سال خیلی بزرگ شدیم..از هر لحاظ که نگاه کنی، حتی حرفایی که قبلا میزدیم نسبت به الانمون خیلی تبااااه بودن و بعد از اینم قراره اینا برامون تباه بشن ولی چیزی که می‌خوام بگم اینه که ما اینجاییم و با اینکه دوستی ما از همون اول از نوع "تا میتونی برین به طرف مقابل" بود (که در نوع خودش یکی از بهتریناستxD) بعد از یه سال بالا و پایین هنوز باهم دوستیم و این چیزیه که برای من خیلی ارزشمنده~
    می‌خواستم اینجا یادی هم بکنم از تباهیت هامون که منصرف شدم چون پای ابروی خودمم درمیون بود"-"... ولی نمی‌تونم به بحث خیانت به یونگی اشاره نکنمXD و صبحایی که پستای "همه بیاین همههههه" رو به صفحه چت تبدیل میکردیم و زیرش چرت و پرت می‌گفتیم:")
    و همینطور اون وقتی که اولین موج فیلترینگ فنسایت ها بعد از اومدن ما راه افتاده بود و نیت کردیم که اگه فیلتر نشدیم بریم در کوهستان های تبّت عبادت کنیم:>
    و خیلی تباه بازیای دیگه که زبونم از بیانشون قاصره.......

    یکمم پست تولدتو به جملات سس ماست دار آغشته کنم:> 
    زندگی هرروز سختی ها و خستگی های جدیدو به قبلیا اضافه میکنه و مردم میتونن هرجوری که میخوان تورو ببینن ولی هیچی این حقیقت که تو یه شتر پشمکی هستی رو عوض نمیکنه و همیشه میتونی با یه میدل فینگر پا به مشکلاتت خوشامد بگی'^' 

    هیچ وقت فراموش نکن کسی که میتونه با یه بخبخ گفتن، کائناتو پاره کنه از پس هرکاری برمیاد:") XD 

    و امیدوارم امروز حلوات به دستم برسه خوشحال باشی و نذاری چیزی حالتو خراب کنهD: 

    تولدت مبارک اولین دوست بیانی:) 

  • ۱۲
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • يكشنبه ۱۹ دی ۰۰

    HBD Our Miracle

    تاریک بود ... خالی بود

    مانند کهکشان کوچکی که ستاره هایش را گم کرده باشد

    قدم می‌زد و نگاه می‌کرد؛

    به رهگذران تیره و روشنی که بی وقفه حرکت می‌کردند به سمتی که نمی‌دانستند کجاست..!

    روزهای زیادی گذشت و کهکشان گمشده، در یکی از قدم زدن های بی‌هدفش، متوجه یک باریکه نور شد. به دنبالش رفت و از دریچه کوچکی گذشت و وارد یک دنیای موازی شد. آنجا بود که پیدایش کرد..کهکشان زیبای پرنوری را کع با دیگران فرق داشت. حرف هایش، فکر هایش، رنگ ستاره هایش...

    آن اوایل اصلا نمی‌دانست چرا ولی آن دنیای جدید احساسِ بودن در خانه را برایش داشت پس تصمیم گرفت مدتی همان‌جا پرسه بزند. کهکشان گمشده روزها و شب های زیادی را آنجا گذراند و پای حرف های کهکشان درخشانی که پیدا کرده بود نشست، به ستاره های رنگی سر زد و فکر کرد دنیا هنوز چیزهای زیادی برای پیدا کردن و دوست داشتن دارد. کم کم جور دیگری به دنیا نگاه کرد و بالاخره لبخند زد:) بوی قهوه و دمنوشی که در فضای بین ستاره ای می‌پیچید را نفس کشید، در موسیقی ستاره های بنفش غرق شد و شروع کرد به دوست داشتن

    و وقتی به خودش نگاه کرد، ستاره هایی که قبلاً نمی‌دید را پیدا کرد

    حتی نفهمید دقیقا از چه زمانی ولی دیگر تاریک نبود ... آنقدرها خالی نبود و مهم تر از همه، خانه واقعی اش را پیدا کرده بود:)

    خب.. بلخره 4 دی شدD: خیلی فکر کردم چطوری باید تولدت رو تبریک بگم و تقریبا هربار به این نتیجه رسیدم که این نمی‌تونه عمق ارزشی که تو و دوستیمون برام دارید رو نشون بده.. پس فقط هرچی که از ته قلبم میخواستم بگم می‌نویسم و امیدوارم آنچه از دل برآمده، بر دل نشینَد-^-

    یادمه خیلی وقت پیش، یه بار گفتی که وب زدنت هدیه ای بوده که توی روز تولدت به خودت دادی ولی من فکر میکنم این درواقع هدیه‌ای بود که به ما دادی! =)  

    یاد اون اوایل افتادم که باهم حرف زدیم و یکم آشنا شدیم...و لبخند های کیوت و گرمت:") همیشه خیلی دوست داشتنی‌ان و اوه یاد اینم افتادم:💜🌌 نیکمثلجنسلتیاسمش "^"  امم بزار ببینم...خیلی چیزا الان یادم افتاده *آروم خندیدن* مثل خواهر شریکی یا آرمان های هیوفی هیت موعود ... سئول گردی با فرغون و گروگان گرفتن بنگ پی دی و خیلی ماجراهای دیگه که یه زمانی باعث خنده‌مون شدن و الان لبخند رو لبم میارن:)))

    میخوام بدونی تو شگفت انگیز تر از اونی هستی که فکرشو بکنی و آره.. معجزه ها همینقدر ساده و یهویی خودشونو بهمون نشون میدن و من خیلی خوشحالم که تا الان کنار هم موندیم و امیدوارم همینطوری به کنار هم موندن ادامه بدیمD: 

    خیلی چیزای دیگه می‌خوام بگم ولی ساعت داره به 4 و نیم نزدیک میشه و باید همینجا تمومش کنم=^=

    برات آرزوی بهترینارو دارم و می‌دونم به هرچیزی که می‌خوای می‌رسی چون دختر خودمی تو فوق العاده ایY^Y

    تولدت مبارک شگفت انگیز ژولیده">  *خالی کردن گونی اکلیل روی سرت*

    کلیک*-*

    دوباره کلیک -^-

    چرا نمی‌تونم از این بگذرمxD 

    .-.. --- ...- .   ..- ♡

  • ۱۷
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • شنبه ۴ دی ۰۰

    اگر وبلاگم بگوید~

    حرف های زیادی برای گفتن هست که باید در حد یک پستِ جمع و جور، خلاصه‌شان کنم. مثل خودت نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم؛ انگار پیدا کردن جمله ای که بتواند شروع کننده باشد، سخت ترین قسمت نوشتن است. پس میروم سر اصل مطلبی که هنوز نمی‌دانم قرار است چه باشد!

    بیا واقع بین باشیم، حتی الان هم که چندروز به ۳۶۵ روزگی‌ام مانده و داری به اینکه جمله‌ی بعدی چه باشد، فکر می‌کنی، دلت می‌خواهد بروی و حذف وبلاگ را بزنی و خودت را خلاص کنی با اینکه می‌دانی هیچ وقت قرار نیست همچین غلطی حرکت ناشایستی را به سرانجام برسانی.

    یا وقت هایی که وسوسه می‌شوی یک وبلاگ دیگر بسازی که هیچ دنبال کننده ای نداشته باشد و هرچه را که نمیتوانی بگویی، آنجا بنویسی ولی هردومان می‌دانیم آخرش قرار است تو بمانی و حرف های ناگفته ای که ناگفته خواهند ماند.

    می‌بینی؟ بعد از ۳۶۵ روز، آنقدرها هم بی‌مصرف نیستم که نفهمم در دلت چه می‌گذرد

    روزهای زیادی را باهم گذراندیم و روزهایی هم در پیش رو داریم. یادی از روزهای تباه گذشته نمی‌کنم که هردومان با یادآوری‌شان در افق ها محو می‌شویم اما بگذار بگویم عمیقا خوشحالم که به هیچ‌کس ادرس اینجا را ندادی تا بخاطر اسکرین شات هایشان حرص بخوری و مثل کیونگسو  که نقشه‌ی دزدیدن عکس عروسی اش از دختر کم‌شعور همسایه را می‌کشید، مجبور باشی برای پاک کردن انها به فکر شبیخون سایبری بیفتی:")

    راستی آن قالب شیشه‌ای با بک‌گراند آبی رنگ را یادت می‌آید؟ همان که اولین تلاشت برای ویرایش قالب بود و تا همین چندوقت پیش حذفش نکرده بودی=")... لعنت بر محدودیت "حداکثر 5 قالب شخصی"!

    می‌دانم از حذف اولین مطلب آزمایشی هم پشیمانی و باخودت می‌گویی چقدر حیف که کامنت پرمحتوای کوشا را درمیان کلکسیون کامنت های گهربارت نداری... اشکالی ندارد به‌هرحال جوانی‌ست و جهالت=)

    راستش وقتی به این یک سالی که گذشت نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم شاید بهتر باشد عنوان پست را عوض کنیم... "سقوط در ورطه های تباهیت" چطور است؟ یا "هیون در بیان‌گیبلز" هم بد نیست"-"

    بگذریم. شاید اگر کمی شل میگرفتی الان به جای 19 مطلب، 86 مطلب داشتیم و برای نوشتن هر پست هم n بار به چرت و پرت بودنش فکر نمی‌کردی. شاید اگر یک روز وب دیگری داشته باشی؛ جایی که کسی پست هایت را نخوانَد، راحت تر بتوانی انتشار را بزنی ولی بدان که هرگز به او حسادت نخواهم کرد. هرگز!

    راستی! عکس اول پست را دیدی؟ آن‌طوری نگاهم نکن قرار نیست دیالوگ های شازده کوچولو را برایت تکرار کنم! فقط وقتی به خودمان نگاه میکنم، یاد شازده کوچولو و روباهش می‌افتم. و می‌خواهم بدانی اگر روزی درمیان این‌همه ستاره و اخترک که توی پنل ریخته، رهایم کنی و بروی دنبال گُلت(اصلا منظورم آن وبلاگ دومی که بحثش بود، نیست!) ، من منتظر می‌مانم تا زمانی که برگردی و از خواب زمستانی بیدارم کنی و بگویی آمده ای که بمانی. و بعد از آن دیگر مهم نیست چقدر بی‌شعور بازی دربیاوری خودت را به آن راه بزنی، می‌دانم گاهی از آنهایی که دوستشان داری فرار می‌کنی و خودت هم نمی‌دانی چرا ولی من آدمت می‌کنم کنارت می‌مانم، تا هرجا که لازم باشد=)

    خب خب ... این چالشی بود که اولین بار اینجا دیدمش و دلم می‌خواست بنویسم که با جمله‌ی "که چی بشه؟" مدتی به تعویق افتاد و بعدم فراموش شد. تا اینکه 15 روز پیش، خشتک عرفانی عزیز گفت 15 روز دیگه وبت یه ساله میشه و فکر کردم و فکر کردم و دیدم واقعا ایده ای ندارم و شاید به صندلی داغ روی بیاورم"-" ولی بعدش یاد این چالشه افتادم و صندلی داغ موند واسه یه وقت دیگهD":

     

    حضور آدمای مختلف توی زندگی باعث کلی تغییر میشه. خودشون، اومدن و رفتن هاشون هرکدوم یه تاثیری توی وجودمون میذاره و این خوبه! هرکسی که وارد زندگیمون میشه از خودش یه ردپا به جا میذاره. کمترینش اینه که بهمون طرز برخورد با آدمای مختلف با شخصیت های متفاوت رو یاد میده. 

    منم به این یه سال به چشم سالی که توش کلی چیز یاد گرفتم نگاه میکنم و واقعا هم همینطوره. سالی که ازش کلی خاطره و لبخند برام به جا مونده و فکر میکنم سال بعد این موقع هم همین نظرو داشته باشم

    خب قرار بود کلی حرف جدی دیگه هم بزنم؛ البته در قالب اون چالش بالایی ولی به نظرم تا همین جا بسه *خمیازه*

     

    + قالب جدید همین دیشب تموم شد و مجبور شدم از آبی به سبز تغییرش بدم چون هدری که میخواستم پیدا نکردم"-"

    زندگی چه بی‌رحم شدهY-Y...

  • ۱۴
  • نظرات [ ۷۹ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • چهارشنبه ۳ آذر ۰۰
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ