تعطیلات بین ترمه و انگار همه چیز یهو به حالت سکون قبلش برگشته. وقتی خونه‌ام برام سخته به آینده فکر کنم. اینجا که هستم یه مه غلیظ زندگیمو می‌گیره. تنها کاری که می‌کنم زیر پتو قایم شدن و غمگین بودنه. روزی چندبار لیست دروس ترم بعد رو نگاه می‌کنم که ترتیب انتخاب واحد یادم نره. اول آزمایشگاه‌ها که پر میشن، بعدش عمومی‌ها، بعدش تخصصی‌ها. پیکی بلایندرز می‌بینم و دلم فساد می‌خواد. فساد واقعی؛ یه دست راست خونی. بعد شب میشه و آرکتیک مانکیز و شکلات صبحونه نصفه شبی و غصه‌های شریکی. بخوام خلاصه بگم، در "تام هنسن" ترین حالت ممکن، فقط زنده می‌مونم و همراه نیکو و ویل تا خود تارتاروس میرم. این مورد آخر واقعا یکی از خوشی های این دوران بیکاریمه که مانع از فرو رفتنم در زندگی نباتی میشه.

کلاس‌های ترم بعد از ۲۱‌ام شروع میشه. خیلی تلاش کردم بچه‌هامونو راضی کنم هفته اول رو بپیچونیم و از ۲۸ام بریم، ولی نمی‌دونم.. انگار ترم اولی بودن خیلی بهشون ساخته. الان اینجوری‌ام که کاش بشه زودتر برگردم خوابگاه ولی دانشگاه نرم. 

بله. حوصله‌م سر رفته. 

برای واقعی دلم می‌خواد زودتر این ترمم تموم بشه که از شر درس‌های پایه خلاص بشم و دیگه بعدش فقط تخصصی تخصصی تخصصی. 

یه وقت فکر نکنید از درس‌های این ترم ناراضی‌ام. فقط دلم ژنتیک و بیوانفورماتیک می‌خواد به جای شیمی آلی🗿

و می‌دونم که خیلی درهم و برهم و از این شاخه به اون شاخه‌طور نوشتم ولی دلم می‌خواد اینم اینجا بگم که روزی که آخرین امتحان ترم یک رو دادیم با بچه‌هامون رفتیم کافه و بیشتر از اونی که فکرشو می‌کردم بهم خوش گذشت. منظورم اینه که... معاشرت با آدم‌ها خوبه. نه همیشه ولی گاهی وقتا آره. دیدن آدم‌های مختلف که هرکدوم یه هدف و راهی دارن جالبه. هرچند خودم با اینهمه سرگردونی بین‌شون احساس غریبی می‌کنم ولی خب خوبه که بدونی اون بیرون چند نفر دارن زندگی می‌کنن.

-Frames of the town-

 

-.By the lake. Alone-

 

D:

 

-پنی سیلیوم-

 

-یادگاری از پاییز-

 

-Snowy cheeks-

واقعا باید از خودم خجالت بکشم. سه ماه و نیم اونجا بودم و کمتر از انگشتای دستام بیرون رفتم. به همین هدر سمت راست قسم که ترم بعد بیشتر میرم بیرون و عکس‌های بهتری می‌گیرم:<

درسته که خیلی سرده و سگ بیرون نمیره ولی خب! 

☆☆☆

پی‌نوشت: بالاتر، حرف از نیکو شد، بذارید بگم که من واقعا و از صمیم قلب دلم میخواد سریال پرسی جکسون رو ببینم ولی بخاطر بازیگری که نقش آنابث رو دادن بهش نمی‌تونم! و این خیلی فشار داره! منظورم اینه که توی کل کتاب‌ها به بلوند بودن آنابث بیشتر از وجود خدایان اشاره شده و من واقعا چندین ماهه دارم فشار می‌خورم. بس کنید دیگه!TT این اتفاق دقیقا برای آرتمیس فاول هم افتاد. یعنی فقط بخاطر اینکه انتخاب بازیگرش رو دوست نداشتم هنوز که هنوزه ندیدمش و فشار. فشار زیاد. چرا با کتاب‌های موردعلاقه‌ی من اینجوری می‌کنیدTT

پی‌نوشت: امشب بالاخره رفتم بینایی سنجی و عینکی شدم. واکنش مامانم بعد از اینکه فهمید نمره چشمام 0.5 عه: وا. بخاطر همین نیم نمره هی می‌گفتی چیزی نمی‌بینم؟:/ 

من: شما؟ 

پی‌نوشت:

Oh, you think I'm gone 'cause I left

But I'm in the trees, I'm in the breeze

My footsteps on the ground

You'll see my face in every place

But you can't catch me now

Through wading grass, the months will pass

You'll feel it all around

I'm here, I'm there, I'm everywhere

But you can't catch me now

No, you can't catch me now

امان از اینهمه sync بودن اندینگ فیلم با آهنگش. امان!

*سجده و فریاد*