۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

سمفونی کهکشان

متولد میشوم 

در سحابی چشمانت

 

به دام می افتم

در گرانش لبخندت

 

گم میشوم 

در سیاه چاله ی گونه ات

 

می گذرم

از کهکشان های وجودت 

 

و قدم می گذارم

روی اخترک تپنده ی درون سینه ات

 

💫🌌💫

پ.ن: این فایل صوتی، صداهاییه که ناسا از فضای خارج از جو زمین ضبط کرده و اسمشم symphony of planets هست.

گوش دادن بهش یه حس عجیب وصف نشدنی و شگفت انگیزی داره..امیدوارم شما هم از گوش دادن بهش شگفت زده بشید~

  • ۲۲
  • نظرات [ ۷۱ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • سه شنبه ۱۸ خرداد ۰۰

    تخلیه فکری

    توجه: این پست شامل افکار درهم و برهم یک عدد دانش آموزه که توی کل فرجه زیست شناسی از زور درس خوندن همش به یه نقطه زل زده 

     

    الان که این پستو مینویسم ساعت ۷:۱۶ دقیقه ی صبحه و ۳ ساعت و ۱۵ دقیقه ی دیگه امتحان زیست دارم (چرا صدای گریه هاتونو نمیشنوم :|؟) 

    ولی الان که دارین میخونینش من دارم با روش های نوین امتحان گروهی این فاجعه تحصیلی رو پشت سر میزارم :')

     

     

    1) اول اینکه وقتی ۵ روز واسه خوندن وقت داشتم با خودم گفتم

    +هی نظرت چیه این چند روزو نیای بیان بشینی درس بخونی؟

    - هوم فکر خوبیه 

    a few moments later 

    من در حالی که هنوز دارم تو بیان میچرخم: عه این چالشه چه باحاله برم بنویسمش D:

    + *محو شدن در افق های دور*  تو اخرش هیچی نمیشی 

     

    2) نمیدونم چرا ولی یه کاغذو با قهوه رنگ کردم بعدم دورشو یه کوچولو اتیش زدم شبیه طومارای باستانی شد ----> کلیک

    الان هم بوی قهوه میده هم دود... بوی زندگی "-"

    یکی از فانتزیام تا چند سال پیش این بود که تو همچین کاغذی یه ادرس بنویسم قایمش کنم یه جایی که در آینده یه نفر پیداش کنه بره اون ادرس و یه جعبه پیدا کنه (که خودم گذاشتم اونجا) بازش کنه و ببینه ایسگا شده XD

    ولی الان نمیدونم با این کاغذه چیکار کنم (به جز بو کردنش"-")

    یکم بنزینم بمالم بهش میتونم به عنوان ماده مخدر سنتی تو بازار سیاه بفروشمش D:

     

    3) باید اعتراف کنم هر وقت میبینم یکی پست گذاشته امتحاناشون تموم شده یه نگاهی به برنامه امتحانیمون میکنم و میبینم تا ۲۴ ام ادامه داره... قشنگ ۳۴ روز از عمر با ارزشم کم میشه :"| 💔

     

    4) کل دیشبو بیدار بودم و صبح که گوشی رو گرفتم دستم میتونین حدس بزنین با چی مواجه شدم؟

    بله... اهنگ جدید نامجون :") 

    از اونجایی که وظیفه خودم میدونم انقد بهش گوش بدم تا شورش دربیاد از اون موقع تاحالا داره تو گوشم پلی میشه :")

    # آرمی_ اتک_خورده 

     

    5) متوجه شدم یه وسواس عجیب فکری گرفتم راجب عکس آهنگ ._. 

    منظورم اون عکسیه که تو پلیر برای آهنگ میاد

    اینجوری که اگه آرم سایت یا هرچیز دیگه ای جز کاور خود آهنگ باشه باید حتما عکسشو تو پلیر عوض کنم 

     

    6) همین امروز صبح یادم افتاد من اولین و دومین هدیه ی فستا رو دانلود کردم ولی یادم رفته ببینمشون '-' 

    چطور یه همچین فاجعه ای میتونه واقعی باشه؟ 

    هرگز خود را بابت این گناه نابخشودنی نخواهم بخشید -_-  

     "درس لامصب آدمو از کار و زندگی میندازه" هیون علیه اسلام 

     

     

    7) تا حالا حرکات مگسارو از نزدیک زیر نظر گرفتین؟ خیلی عجیبن @_@

    درسته خسته کننده ست ولی وقتی یه کتاب با ضخامت ۳ سانتی متر جلوی آدم باز باشه.....

    اون وسطام هی فکر میکردم چی میشد الان یه گیاه حشره خوار اینجا بود اینو میخورد "-"

     

    8) تنها نقطه ی مثبت این امتحانا این بود که یادم افتاده درس خوندن چجوری بود '-'  فقط همین و دیگر هیچ

     

    9) اگه تا اینجا خوندید که خسته نباشید دلاوران... من زنده برمیگردم... منتظرم باشید TT

     

  • ۱۲
  • نظرات [ ۶۷ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • دوشنبه ۱۷ خرداد ۰۰

    ?Admont Abbey, or a part of paradise

    یوهاها اومدم اکلیلیتون کنم "-"

    طبق معمول داشتم تو پینترست ول میگشتم که این عکسارو پیدا کردم

     

     

     

     

     

     

    میبینید چقد قشنگه *-* 

    یه توضیح کوتاهی بدم؛ این عکسا بخش های مختلف کتابخونه ی ادمونت ابی (Admont Abbey) در اتریش هست که درواقع هم صومعه ست و هم کتابخونه. جزو قشنگ ترین کتابخونه های دنیاست و این  و این هم از نمای بیرونه

    مهم ترین مشخصه ای که داره طراحی داخلی بی نظیرشه و روی سقفشم نقاشیای نفیسی هست که مراحل معرفت انسانی رو تا بالاترین نقطه ی اون یعنی وحی الهی نشون میده. 

    در ضمن 200000 جلد کتابم داره که بیشتر از 1400 نسخه از اونا کتاب های نفیس و خطی هستن.

     

    بگید که شمام همش به عکسا زل میزنید و خودتونو اونجا تصور میکنید :" 

    خیلی خیلی رویاییه یونو... بدجور یکی از اینا میخوام "-" 

    تا اخر عمر با یه وعده غذا میشه توش دووم آورد لهنتی 

    نظرتون راجبش چیه؟ زیادی قشنگ نیست؟ TT

  • ۱۹
  • نظرات [ ۱۲۸ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • شنبه ۸ خرداد ۰۰

    آدامس توت فرنگی

    کاغذ دور آدامسو مچاله میکنم و توی سطل زباله کنار نیمکت پرتش میکنم. شیرینی آدامس که توی دهنم می پیچه، چشمامو میبندم و به تو فکر میکنم؛ به چشمات که موقع خوشحالی برق میزد. به صدات. به گرمای دستات. میدونی آدامس توت فرنگی همیشه منو یاد تو میندازه. ترش و شیرین... دوست داشتنی‌.
    یادته وقتی گفتم مثل آدامس توت فرنگی می مونی چی بهم گفتی؟ خندیدی و گفتی: یعنی بعد یه مدت بی مزه میشم؟ منم گفتم تو از اون آدامس گرونایی که هیچ وقت نمیشه ازشون دل کند.
    یادته شبایی که میومدی خونه ی ما تا صبح حرف میزدیم و کتاب میخوندیم. بعدشم باهم روی پشت بوم می نشستیم و طلوع آفتابو تماشا میکردیم. میدونی قشنگی هر طلوع به خاطر آدماییه که بهش چشم دوختن کلارای عزیز... مثل من و تو که با نگاهمون، اون طلوعو خاص تر از روزای دیگه میکردیم.
    خانم یوتا رو یادته؟ با اون عینک فرم طلاییش، هروقت میرفتیم کتابفروشیش برامون قهوه درست میکرد. با اینکه همیشه یادش میرفت توش شکر بریزه، مزه مزه کردن قهوه هاش حس خوبی داشت. هرچی باشه فقط برای ما دوتا از این کارا میکرد..
    کلارا صدای خنده هامون، حرف زدنامون و حتی تک تک آهنگایی که باهم گوش میدادیم همشون یه گوشه از این دنیای بزرگِ خالی شناورن. یه جای تاریک و خاک گرفته... یه جایی بین پیچ و خم رد اشک رو گونه های یه آدم خسته.
    آخرین ملاقاتموتو یادته؟ موقع رفتن یه بسته آدامس توت فرنگی بهم دادی، بغلم کردی و زیر گوشم گفتی: با تو حتی آدامسم خوشمزه ترین خوردنی دنیا میشه. و رفتی...
    کلارای عزیزم.. شاید اگه میدونستم اون آخرین باری بود که میتونستم باهات حرف بزنم، فقط به یه لبخند ساده بسنده نمیکردم. اگه میدونستم این رفتن با بقیه رفتنا فرق داره نمیذاشتم بری... شاید دستاتو میگرفتم، می دزدیدمت و باهم میرفتیم یه جای دور تا مطمئن شم هیچ وقت از دستت نمیدم. 
    بهم بگو چی باعث شد فک کنی حق داری دستاتو ازم بگیری؟

    نگاهتو... لبخندتو ازم بگیری.
    چی شد که فکر کردی من میتونم تحمل کنم تازه شدن زخمایی رو که با هربار یاداوری خاطره هامون تازه میشن؟
    گفتی با من آدامسم برات خوشمزه ست... چه تلخی ای بود که برای از بین بردنش کافی نبودم؟ چی توی اون دنیای کوفتیت اذیتت میکرد که با همدیگه نمیتونستیم از پسش بربیایم؟
    کلارای عزیزم آدامسی که بهم دادی دیگه ترش و شیرین نیست... حتی بی مزه هم نیست.
    تلخه... به تلخی شب های که تو تنهایی سپری میشن.
    شوره... به شوری اشک های که باغچه ی کوچیک خاطرات قدیمی رو آبیاری میکنن.
    کلارا خورشید هنوزم طلوع میکنه، خانم یوتا هرروز کتابخونه شو باز میکنه و ستاره ها هرشب به درخششون ادامه میدن. مسخره ست مگه نه؟ انگار هیچ اتفاقی نیفتاده... همه چیز به طرز بی رحمانه ای مثل قبله.
    همه چیز به جز من و طعم آدامس توت فرنگی.

  • ۱۶
  • نظرات [ ۳۸ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • دوشنبه ۳ خرداد ۰۰
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ