19 تیر
چی میشد یه قانونی وجود داشت که میگفت اگه از مردم انتظاری نداشته باشی، اونام حق ندارن انتظاری ازت داشته باشن. چون من خیلی وقته از آدما هیچ انتظاری ندارم ولی اونا هنوز با انتظاراتشون زندگی رو پیچیده تر از اینی که هست، میکنن.
20 تیر
اونقدر گذر روزها از دستم در رفته و اونقدر هیچ اتفاقی نمیافته که حس میکنم ممکنه یه شب بخوابم و دیگه حوصله بیدار شدن نداشته باشم:/
خیلی تامل برانگیزه که 98 درصد روزهام تا الان همینطور گذشتن:/
28 تیر
دو-سه روزه که صبح های زود توی یه زمان مشخص، یه بوی خاص توی اتاقم حس میکنم. یه بویی شبیه پودر نسکافه و گندمک (وقتی بچه بودم یه همچین خوراکی ای وجود داشت). یه بوی شیرین و برشته. ساعتشو نمیدونم ولی از روی روشنایی هوا فکر میکنم حوالی 9 باشه. من، بعد از اینکه کل شب به صفحه لپتاپ زل زدم و داستان خوندم، روی موکت نارنجی اتاق دراز کشیدم و صفحهی کتابی که دستمه ورق میزنم که یهو این بوی عجیبو حسی میکنم. یه نفر _احتمالا یکی از همسایه ها_ کاری میکنه که این بو همه جا میپیچه و از دریچه کولر راهشو به اتاقم پیدا میکنه و باعث میشه فکر کنم بیرون از این اتاق، زندگی جریان داره؛ هرچند به صورت غم انگیزی بی خبرانه.
30 تیر
کاش کتابایی که یه تقلید ناشیانه و بد از چندتا کتاب دیگهان و قلم نویسندهشون پختگی و مهارت کافی رو نداره، یه نشونه ای چیزی داشتن که آدم چند روز بعد از خریدنشون دچار حس تلخ "دور ریختگی پول بیزبون" تو این گرونی کتاب نمیشد._.
یا مثلا مترجم به جای اینکه شونصد صفحه مقدمه بنویسه و از هفت جد و آبادش تشکر کنه و داستانم اسپویل کنه، همون اول ذکر میکرد که این ترجمه به شدت از زیبایی اثر اصلی کاسته! یا حتی علائم نگارشی و نیم فاصله توش رعایت نشده!!!
نتیجه اخلاقی-اقتصادی: گول جلدهای زیبا و کامنتهای تمجید آمیز را نخورید.
2 مرداد
تا قبل از این نمیدونستم میتونم تا این حد از کسایی که ندونسته یه چیزی میپرونن متنفر باشم. نمیدونم چطور میتونن خودشونو تحمل کنن.
12 مرداد
اون لحظه آرزو کردم کاش اوضاع جور دیگهای پیش میرفت؛ جور بهتری. ای کاش زندگی پر از نرسیدن نبود.
15 تیر
زمین پر از لیوان یه بار مصرف بود. داشتم لیوان خودمو تو دستم میچرخوندم که یهو بارون گرفت. از اونایی که قطره های درشت دارن و توی چند ثانیه سر تا پای آدمو خیس میکنن.
چند دقیقه بعد بیشتر آدما رفته بودن ولی لیوانهای یه بار مصرف هنوز همه جا ریخته بودن. خیلی حیفه که بارون نمیتونه لیوان هارو مثل آدما بشوره ببره.
پینوشت: در طول ماه/ماهها، اینطور تیکه تیکه نوشتن رو قبلا امتحان نکرده بودم. این که شرح حال های کوتاهی که ارزش پست کردن ندارن جمع کنی توی پست که اونم ارزش انتشار نداره و بعد با پست فطرتی تمام منتشرش کنیxD
پینوشت۲: نتایج اومد و گویا باید برگردم به آغوش کتاب و تست و غیره. یکم ناامید شدم راستش، ولی خب زیاد ناراحت نیستم. نمیدونم پوستم کلفت شده یا از خونسردیِ زیاد اوردوز کردم... هرچی که هست، برای یه شروع دیگه آمادهام پس فکر کنم چیز خوبی باشه.
پینوشت۳: عنوان از آهنگ Sword from the stone پسنجر. خیلی پیشنهادی!
- Kitsune
- دوشنبه ۱۷ مرداد ۰۱