*از گونه پست هایی که نمیدونی چه عنوانی براش بذاری*
چند وقت پیش داشتم پستای قبلیمو نگاه میکردم (منظورم پستای قبل از وب تکونیئه، همونایی که پیش نویسشون کردم) و اگه از احساس تباهیتی که بهم دست داد چشم پوشی کنیم، دیدم بیشترشون چالشن! و این حقیقت که تا چالشی نباشه که مجبور باشم اپدیتش کنم، پست نمیذارم بیشتر از قبل بهم ثابت شد
جداً باید این عادت بی ریختو ترک کنم ._.
~☆~
بلخره عاشقان ماهو دیدم
اونقدری که تعریفشو شنیده بودم نبود. پایانشم خیلی کش داده بودن ولی درکل خوب بود :)
همش خنده های بکهیون میاد جلو چشمم...TT
و البته که خیلی تباهیت به خرج دادم و تا الان صبر کردم ولی...جلوی تباهیتو هروقت بگیری منفعت داره Y-Y
اینم بگم که خیلی سخت گذشت...رسما با هر مرگ، یه مراسم عزاداری با بستنی راه مینداختم ؛-؛ (بیاین این حقیقتو که حتی اگه کسی نمیمردم من بستنیمو میخوردم در نظر نگیریم...)
~☆~
قالبو عوض کردم *-*\
حس میکنم حتی اگه همهی قالبارو هم امتحان کنم اخرش به قالب 47 میرسم=)
بکگراندشو خیلی دوست دارم یونو.. خیلی T^T
~☆~
اوکی من واقعا سردرنمیارم این ناخودآگاه بچ چی میخواد بهم بگه!
به جای این خوابای تکراری مبهم، فقط میتونه خیلی آروم هرچی میخواد بفهمونه رو بفرسته اینور...چرا نمیفهمه واقعا؟؟ .__.
~☆~
دیگه نمیتونم منتظر بمونم ... چرا فقط فصل سه اسرافیل پایانی رو نمیسازن که من با خیال راحت به زندگیم برسم؟ TT
و فصل سوم his dark material هم همینطور =^=
یه خبری..تریلری..چیزی... چشمم به در خشک شد...
میدونین خیلی غم انگیزه تصور خودم که با کمر خمیده روی ویلچر نشستم یه لپتاپ گرفتم دستم و فصل جدید فیلم یا انیمهای که تو نوجوونی منتظرش بودمو میبینم...
~☆~
+چقد پست گذاشتن سخت شده ... there's nothing to say
++ حتی پیدا کردن پی نوشتم سخت شده!
+++ دلم صندلی داغ میخواد...خدایا یه مناسبتی برسون ؛-؛