پرسش و پاسخ وبلاگی~

1. اگر در گذشته وبلاگ داشته‌اید محتوای وبلاگ شما در چه مورد بوده؟ چرا وبلاگتان را رها کردید؟ 

توی اولین وبلاگم آهنگای کیپاپ ترجمه می‌کردم. که بعد از یه مدتی دیگه حوصله‌شو نداشتم و کم کم فاصله بین پست ها هی بیشتر و بیشتر شد و دیگه کلا پست نمیذاشتم... بعدم که فیلتر شد (چرا واقعا؟) منم ازخدا خواسته حذفش کردم :]

بچم جزو اولین نتایج گوگل بود :]

*اشکش های پدرانه*


2. اگر در حال حاضر وبلاگ دارید درباره چه می‌نویسید؟ محتوای آن چیست؟

 اممم فکر کنم روزمرگی محسوب بشه (هفته‌مَرِگی؟ شایدم ماه‌مَرِگی؟) و محتوای خاصی نداره.. روزمره نویسی و چالش و نوشته های خودم و همینا دیگه:>


3. بیشتر چه نوع وبلاگ‌هایی را دنبال می‌کنید یا دنبال می‌کرده‌اید؟

وبلاگ هایی هستن که از محتواشون خوشم میاد؛ حالا میتونه یه وب پر از فن‌فیک و ادیت انیمه ای باشه یا وب یه نویسنده‌ی خلاق با یه قالب دلبر :>

فن‌سایت و سم‌سایت آرتیستا و گره هایی که کاراشونو دنبال میکنم"-"

و وبلاگ چندتا از دوستای بلاگرم :)


4. انگیزه و دلیل شما برای وبلاگ‌نویسی چه بوده است؟

می‌خواستم یه جایی واسه نوشتن داشته باشم


5. چه چیزی در وبلاگ‌نویسی شما را ناراحت کرده است؟ چه چیزی در وبلاگ‌نویسی برای شما خوشحال کننده بوده است؟

نبودِ کسایی که یه زمانی بودن. می‌دونم همه نمی‌تونن برای همیشه بمونن و یه روز شاید خودمم یکی از همین آدما بشم اما هنوزم کل قضیه ناراحت کننده‌ست.

البته ناراحتی ها و اعصاب خوردی ها می‌تونستن خیلی بیشتر باشن اگه گزینه ای به اسم آنفالو روی میز نبود "-"

ولی همه اینا مربوط به حواشی وبلاگ نویسیه و توی خود وبلاگ نویسی، ناراحتی ای به اون صورت نبوده... جز وقتایی که نتونستم چیزی که می‌خوام، بنویسم

وبلاگ نویسی چیزای خوشحال کننده زیادی برام داشته. یکیشون پیدا کردن آدمایی بوده که مثل خودم بودن و بامن فرق داشتن. کسایی که بین آدمای واقعی اطرافم نمی‌تونستم پیداشون کنم.

نوشتن یه گوشه از افکار و کلماتی که میخوان دیده بشن. 

خوندن پستی که یه نفر کلی واسش زحمت کشیده، حرف زدن راجع به چیزایی که برامون جالبن، شوخی ها و خنده های از ته دل، غرق شدن تو سناریوها و آهنگای جدید و...  I love it~

 

خب اینم چندتا سوال بود که تو وب مائوچان دیدم و خوشم اومد:'>

منبع سوال ها اینجا ست "-"\

 

 

+ دوباره موهامو زدم. مدل سه بیوکی *-*

یکم فرق داره البته... ولی مهم نیته "-"

حالا فقط باید یه آدم خیر پیدا کنم از این کلاها برام بخره :")

 

*جوری که گالریم پر از فن آرتای سه یونگ شده..*

 

  • ۱۸
  • نظرات [ ۱۳۴ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • چهارشنبه ۲۸ مهر ۰۰

    Just one hour

    زیر سایه کوتاه دیوار آجری نشسته بود. با دستای کوچیک و تپلش بین سنگ های صاف جلوی پاش، اونایی که رنگی بودن جمع می‌کرد و توی لبه لباس نازک قرمز رنگش می‌ریخت. ۴ تا آبی، ۵ تا نارنجی و قهوه ای و ۳ تا سنگ صافِ سفید. 

    باید کافی باشه.آروم از جاش بلند شد و زیر آفتاب داغ تابستون از کنار درخت گیلاس رد شد و با قدمای کوچیک، خودشو به خونه رسوند.

    به کاکتوس لبه‌ی پنجره آب میدم و اومدنشو تماشا می‌کنم. با هم میریم آشپزخونه. روی صندلی می‌نشونمش و یه بستنی تمشکی میدم دستش:بیا...هوا خیلی گرمه. بستنی رو می‌گیره و لبخند می‌زنه.

    می‌پرسم: این سنگارو برای چی جمع کردی؟

    _ برای مامان. خوشگلن؟

    سرمو تکون میدم.

    _اونه چان کِی میریم دیدن مامان؟

    یه نگاه به ساعت دیواری میندازم و میگم : یکی دو ساعت دیگه

    بستنی‌شو لیس میزنه و پاهاشو زیر میز تکون میده.

  • ۱۸
  • نظرات [ ۴۷ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • پنجشنبه ۲۲ مهر ۰۰

    پستی که چالش نیست!

    *از گونه پست هایی که نمیدونی چه عنوانی براش بذاری*

     

    چند وقت پیش داشتم پستای قبلیمو نگاه می‌کردم (منظورم پستای قبل از وب تکونی‌ئه، همونایی که پیش نویسشون کردم) و اگه از احساس تباهیتی که بهم دست داد چشم پوشی کنیم، دیدم بیشترشون چالشن! و این حقیقت که تا چالشی نباشه که مجبور باشم اپدیتش کنم، پست نمی‌ذارم بیشتر از قبل بهم ثابت شد

    جداً باید این عادت بی ریختو ترک کنم ._.

     

    ~☆~

     

    بلخره عاشقان ماهو دیدم

    اونقدری که تعریفشو شنیده بودم نبود. پایانشم خیلی کش داده بودن ولی درکل خوب بود :)

    همش خنده های بکهیون میاد جلو چشمم...TT

    و البته که خیلی تباهیت به خرج دادم و تا الان صبر کردم ولی...جلوی تباهیتو هروقت بگیری منفعت داره Y-Y

    اینم بگم که خیلی سخت گذشت...رسما با هر مرگ، یه مراسم عزاداری با بستنی راه مینداختم ؛-؛ (بیاین این حقیقتو که حتی اگه کسی نمی‌مردم من بستنیمو میخوردم در نظر نگیریم...) 

     

    ~☆~

     

    قالبو عوض کردم *-*\

    حس میکنم حتی اگه همه‌ی قالبارو هم امتحان کنم اخرش به قالب 47 میرسم=) 

    بک‌گراندشو خیلی دوست دارم یونو.. خیلی T^T

     

    ~☆~

     

    اوکی من واقعا سردرنمیارم این ناخودآگاه بچ چی میخواد بهم بگه!

    به جای این خوابای تکراری مبهم، فقط میتونه خیلی آروم هرچی می‌خواد بفهمونه رو بفرسته اینور...چرا نمیفهمه واقعا؟؟ .__.

     

    ~☆~

     

    دیگه نمیتونم منتظر بمونم ... چرا فقط فصل سه اسرافیل پایانی رو نمی‌سازن که من با خیال راحت به زندگیم برسم؟ TT

    و فصل سوم his dark material هم همینطور =^=

    یه خبری..تریلری..چیزی... چشمم به در خشک شد...

    میدونین خیلی غم انگیزه تصور خودم که با کمر خمیده روی ویلچر نشستم یه لپتاپ گرفتم دستم و فصل جدید فیلم یا انیمه‌ای که تو نوجوونی منتظرش بودمو میبینم...

     

    ~☆~

     

    +چقد پست گذاشتن سخت شده ... there's nothing to say

    ++ حتی پیدا کردن پی نوشتم سخت شده! 

    +++ دلم صندلی داغ می‌خواد...خدایا یه مناسبتی برسون ؛-؛

  • ۱۶
  • نظرات [ ۲۵ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • يكشنبه ۳۱ مرداد ۰۰

    سی روز، سی سوال از هیون ری

    یه چالش 30 روزه با سوالای جذاب از سرزمین انولا  "-" 

    که باعث میشن بیشتر درمورد خودمون فکر کنیم :)

    بریم که شروع کنیم D:

  • ۳۶
  • نظرات [ ۶۲۰ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • جمعه ۱۵ مرداد ۰۰

    صاحب این وبلاگ فوت کرده است

    من مُردم و این حس عجیبی داره. یه جور بی قیدی و آزادی همراه با حسرت و لذت. میشه گفت تقریبا حس خوبی داره، این رها شدنو دوست دارم و در عین حال میدونم واقعا هیچ کاری نکردم، به خیلی از آرزوهام نرسیدم و هیچ کس منو نشناخت؛ حتی خودم! اما اینا دیگه اهمیتی نداره
    خب طبیعتا دلم می خواست سوار اولین قطار میشدم و میرفتم به دور ترین شهری که میتونستم و همونجا می مردم ولی به دلایلی مجبور شدم همینجا تو اتاقم بمیرم. با وصیت نامه ای که احتمالا هیچ کس بهش عمل نمیکنه -___-
    میتونم مراسم خاک سپاریمو تصور کنم. با آدمایی که نصفشون تاحالا یه بارم منو ندیدن و تنها دلیل اومدنشون اینه که پدر و مادر من توی مراسمِ رفتگانِ اونا بودن و زشته اگه نیان :/
    و تابوت عزیزم که آروم آروم توی یه چاله ی تاریک گذاشته میشه و برای همیشه اونجا می مونه...
    البته تابوتی در کار نیست و فقط یه تیکه پارچه سفید و ساده و زشته :/
    و با اینکه من ترجیح میدم بسوزوننم و خاکسترمو بریزن تو فاضلاب، ولی هیچ کس به این خواسته ی بی ارزشِ یه مرده ی بی ارزش تر اهمیت نمیده و در هر صورت کار خودشونو میکنن .__.
    بعدم هر هفته قراره برن روی یه تیکه سنگ، الکی آب بریزن و گریه کنن تا بلخره با این موضوع کنار بیان و تا مدت ها همینطوری ادامه بدن(و خدا میدونه چقدر آب قراره هدر بره -__-) تا اینکه یادشون بره این کارا فقط برای تسکین درد خودشونه و لازم نیست اینهمه راهو تا قبرستون برن(و هوا رو آلوده کنن-__-) چون من دیگه مُردم و اینکه هی بخوان برن بالای سر بدنی که یه زمانی توش زندگی میکردم، چیزی رو عوض نمیکنه!
    فکر نکنم داداشم یادش مونده باشه چند وقت پیش بهش گفتم : اگه یه روز من مردم تو مراسمم ختمم به جای خرما، پاستیل نوشابه ای پخش کنید.
    یا اینکه به مامانم گفتم حتی وقتی مردم کسی حق نداره به دوچرخم دست بزنه =_=
    کسی به وصیتم که خواستم تو مراسمم آهنگ بی کلام checkmate پخش کنید، عمل نمیکنه...
    که اصلا مهم نیست XD
    وقتی زنده بودم خیلی کارا نکردم و شاید اون قدری که می تونستم، تلاش نکردم.
    که اینم دیگه مهم نیست "-"
    به هر حال امیدوارم تو زندگی بعدیم یه پسر اهل سئول یا توکیو باشم /._.\

     

    خب حالا اگه من مرده باشم، اولین یادگاری، خاطره یا چیزی که منو یادتون میندازه چیه؟ و چطوری از من یاد میکنید؟

    + مرسی از کفش دوزکم که دعوتم کرد :>

  • ۱۳
  • نظرات [ ۵۲ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • پنجشنبه ۳۱ تیر ۰۰

    نصیحت انسان دوستانه!

    میخوام یه نصیحت انسان دوستانه بکنم:

    هیچ وقت... کل شب... بیدار... نمونید...

    و کل صبح... و حتی ظهر...

    کمترین ضرری که داره سوزش چشمه جوری که وقتی تو آینه نگاه کنید فقط اینه که میتونه توصیفش کنه و این تازه اولشه...

    وقتی خورشید داره طلوع میکنه و تو هنوز خوابت نبرده حس خود جغد پنداری از بین میره و حس خود خروس پنداری جاشو میگیره. 

    فرد خود خروس پندار کسیه که وقتی آسمون کم کم داره روشن میشه پشت پنجره وایساده ولی تا خورشید بخواد طلوع کنه حوصلش سر میره و از کنار پنجره میاد اینور ._.

    یه مدت روی پله یا مبل میشینه، پا میشه تو خونه قدم میزنه، روی کاغذ یه عالمه چرت و پرت می نویسه و مچاله شون میکنه، بعدم با اینکه کم کم داره خوابش میاد میره تلویزیونو روشن میکنه و همینطوری که بستنی میخوره کانال هارو الکی بالا پایین میکنه. در حالی که ساعت ۷_۸ صبح هیچ برنامه به درد بخوری پخش نمیشه! (در واقع ساعتای دیگه هم همینطوره ._. )

    تلویزیونو خاموش میکنه و کنترلو پرت میکنه رو مبل (اصلنم به صدا سیما فحش نمیده^-^) و میره توی اتاقش خودشو با کارای بیخود سرگرم میکنه.

    دیگه واقعا خوابش میاد ولی کبریِ درونش تصمیم میگیره تا شب بیدار بمونه که بتونه راحت بخوابه.

    *2 ساعت بعد*

    در حالی که روی زمین نشسته و به یه نقطه ی نامعلوم تو فضای روبه روش خیره شده به این فکر میکنه که مرگ با 22 تا ضربه چاقو دردناک تره یا اعدام با یه تبر کند!

    و اینکه ممکنه آدم از چشم درد بره کما؟ یا از کم خوابی شدید، به خواب ابدیت فرو بره؟

    و سر اینکه فیلم کروئلایی که دیشب دانلود کرده به طرز مضحکی سانسور شده ست(لباساشون) سرشو به صورت معنوی میکوبه به یه دسته میلگرد.

    چند ساعت بعد برای بار nام به خودش میگه: یه کم دیگه بیدار بمون... تا شب کمتر از 12 ساعت مونده TT

    و در نهایت، ساعت 3 و نیم ظهر حس خود کوالا پنداریش گل میکنه و با این منطق که "این زندگی به چه دردی میخوره اگه وقتی خوابت میاد نتونی بخوابی؟" بیهوش میشه.

     

    +باورم نمیشه یه ماه از تابستونم گذشت ؛-؛

    ++ دلم میخواد یه هفته کامل بخوابم و وقتی بیدار شدم ببینم یه چیزی عوض شده. این یکنواختی واقعا خفه کننده ست

    +++ " تقدیر همه چیز است *-* " با اینکه این جمله یکم اشکال داره ولی لحن اوترد خیلی باحاله وقتی اینو میگه "^"

    کسی هست آخرین پادشاهی رو ببینه؟ D:

  • ۱۳
  • نظرات [ ۵۵ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • سه شنبه ۲۹ تیر ۰۰

    سمفونی کهکشان

    متولد میشوم 

    در سحابی چشمانت

     

    به دام می افتم

    در گرانش لبخندت

     

    گم میشوم 

    در سیاه چاله ی گونه ات

     

    می گذرم

    از کهکشان های وجودت 

     

    و قدم می گذارم

    روی اخترک تپنده ی درون سینه ات

     

    💫🌌💫

    پ.ن: این فایل صوتی، صداهاییه که ناسا از فضای خارج از جو زمین ضبط کرده و اسمشم symphony of planets هست.

    گوش دادن بهش یه حس عجیب وصف نشدنی و شگفت انگیزی داره..امیدوارم شما هم از گوش دادن بهش شگفت زده بشید~

  • ۲۲
  • نظرات [ ۷۱ ]
    • Kitsune ‌‌‌‌‌‌
    • سه شنبه ۱۸ خرداد ۰۰
    هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
    چه اهمیت دارد؟ گاه اگر می رویند، قارچ های غربت.

    «سهراب سپهری»
    منوی وبلاگ