یه چالش 30 روزه با سوالای جذاب از سرزمین انولا  "-" 

که باعث میشن بیشتر درمورد خودمون فکر کنیم :)

بریم که شروع کنیم D:

 

اولین روز : به نظر خودت چه چیزی در شخصیتت جالبه ؟

خیال پرداز بودن بدون توجه به کسایی که تلاش میکنن با حرفاشون کاری کنن که دست از رویا پردازی بردارم و خندیدن به ریششون xD 

و فکر کردن به چیزای مهمی که خیلیا بهشون فکر نمیکنن و بی اهمیت میدوننشون 

 

دومین روز : اگه بخوای یه استارت- آپ ( همون بیزینس و تجارت ) راه بندازی، اون در مورد چی خواهد بود ؟

بدون شک خرید و فروش اعضای بدن میزدم تو کار شکلات *-* 

مخصوصا شکلات تلخ "-"♡ چه سعادتی بالاتر از اینکه هر روز عشق دیرینه عزیزمو ببینم؟ TT

مدیونید فک کنید از تاثیرات چارلی و کارخانه ی شکلات سازیه @_@ 

 

سومین روز : شب یا روز و چرا ؟

شب؛ به خاطر آرامش و سکوتی که تو لحضه هاش جریان داره 

میتونم بگم اصلا برام اهمیتی نداره که شب بیداری برای سلامتی ضرر داره حاظرم همه ی شبامو بیدار بمونم و نزدیک صبح که شد آسمون گرگ و میشو تماشا کنم و از هارمونی سبز آبی دلنشینش لذت ببرم بعدشم بگیرم بخوابم 

ساده تر بخوام بگم: زندگی جغدی در پیش گرفتم🦉

خیلیم داره خوش میگذره D=

 

چهارمین روز : ترجیح میدی به دریا بری یا کوه ؟

کوه "-"

 

پنجمین روز : به بهشت و جهنم اعتقاد داری ؟ 

نه زیاد... دلیلی برای قبول یا رد کردنش ندارم و راستش ترجیح میدم به خاطر چیزی که معلوم نیست واقعیت داشته باشه خودمو اذیت نکنم. منظورم اینه که میخوام بدون فکر کردن به پاداش یا مجازات، زندگی کنم

به هرحال هرکسی نظر خودشو داره و اینم نظر منه :) 

(هرگونه بی احترامی به عقاید دیگران پیگرد لفظی دارد :|🔪)

 

ششمین روز : خیال یا واقعیت و چرا ؟ 

خیال؛ چون محدودیتی نداره و همه ی چیزای دیگه ای که توی کامنتای اول پست گفتم :')

 

هفتمین روز : آیا خودت رو فردی برنامه ریز میدونی؟ 

نه به هیچ وجه... میتونم بگم برنامه ریزی از اون مواردیه که هیچ وقت جایی تو زندگی من نداشته :"|

شاید چون هیچ وقت بهشون عمل نمیکنم :" 

از برنامه ریزیای کوچیک بچگی بگیر تا یه پروژه (:/) بولت ژورنال شکست خورده (که فک کنم آذر ماه پارسال بود) هیچ کدومشون به نتیجه نرسیدن 

"برنامه ی موفق اونیه که هیچ وقت ریخته نمیشه" 

ولی متاسفانه مجبورم یکم با این عنصر نامطلوب کنار بیام که سال بعد خاک بر سر نشم :")

*وی به مسئله کنکور اشاره میکند*

 

هشتمین روز : زندگی برای کار، یا کار برای زندگی ؟ 

کار برای زندگی 

یعنی من کار میکنم (در آینده البته) تا زندگی راحت تری داشته باشم و در کنارش اونقدر غرق کار نمیشم که زندگی کردن یادم بره.. البته اگه اون موقع یاد گرفته باشم چطوری زندگی کنم

 

نهمین روز : مسئولیتی که ازش سر باز میزنی ( از انجامش امتناع میکنی ).

تقریبا همه ی مسئولیتا XD 

ولی مهم تریناشون اینان : 

💫 درس خوندن 

💫 اهمیت دادن به سلامت روحی و جسمی

💫 خاموش کردن همه ی ستاره های پنل :" 

اصن آرزو به دل موندم یه روز همه ی اون ستاره ها خاموش بشن :"|

💫 خوش رفتاری و ایسگا نکردن اعضای خانواده :'>

💫 استفاده ی کمتر از گوشی و نخوردن حجم اینترنت :"/

 

دهمین روز : چیزهایی که تو رو قدرتمند و توانمند میکنن.

💥 خوابیدن و خواب دیدن

💥 کتاب خوندن و اضافه کردن به دونسته هام 

💥 هندزفری "-" 

💥 شبا به روزی که گذشت فکر کنم و ببینم به بطالت نگذشته

💥 جرقه زدن یه ایده واسه نوشتن یا پست گذاشتن 

💥 بستنی شکلاتی D=

💥 پینترست *-*

 

یازدهمین روز : به نظرت گیاهخواری صحیحه ؟ 

بله به نظرم کار ارزشمندیه 

بیشترمون نزدیکای عید جوجه رنگی خریدیم. حالا تصور کنید اون موجود نرم کوچولو قراره یه روز به عنوان غذا خورده بشه... :"""""""""

 

دوازدهمین روز : لیست ده چیزی که نمایانگر تو هستن. 

⚡هاگوارتز "-"

⚡یه جنگل سبز اروپایی پر از عشق به روباه های قرمز 

⚡academia aesthetics =)

⚡قهوه 

⚡کتاب های ستاره شناسی *-*

⚡کاغذ هایی که تو تنهایی پشت سرهم پر از نوشته های درهم و برهم میشن

⚡ گل ویستریا "-"

⚡خاکستری و آبی

⚡فندک

⚡روح ماجراجویی که گرفتار تار عنکبوت های بیهودگی شده 

 

سیزدهمین روز : ده چیز رو نام ببر که بهت استرس میدن.

استرس... من خیلیییی کم پیش میاد استرس بگیرم. شاید چون نسبت به بیشتر اتفاقات، بی اهمیتم

خیلیم فکر کردم ولی فقط 3 تا پیدا کردم (؛ -_-)

🌵 فکر کردن به مرگ آدمای مهم زندگیم

🌵 تصور اینکه یه روز خانوادم بفهمن وبلاگ دارم 

🌵 اگه آینده به پوچیه الان باشه...

 

چهاردهمین روز : اگه میتونستی پنج تا حرفه/اخلاق/مسیر زندگی ت رو عوض کنی، اونها چی بودن؟

🗝 یکم بیشتر واسه خواسته هام پافشاری میکردم

🗝 توی یه کشور دیگه به دنیا میومدم (اینو همه نوشتن ._. XD )

🗝 زود عصبانی شدن و خشونت فیزیکی علیه اونی که عصبانیم کرده ._. 

از جمله پرت کردن اشیا دم دستم به طرفش، پس گردنی، لگد چرخشی و تهدید به مرگ دردناک 

🗝 تنبل بودن و درس نخوندن به اندازه کافی

🗝 از چند سال پیش که بهانه ی "بعد کنکور" وجود نداشت، میرفتم سراغ گیتار و نقاشی با رنگ روغن 

 

پونزدهمین روز : در مورد چیزهایی که میخوای تو کشورت تغییر بدی بنویس.

تبعیض جنسیتی اعصاب خورد کنی که هست و انکار ناپذیره :/

برای عدالت شغلی سعی میکردم. این هجوم ناگهانی به سمت یه سری رشته ها بیشترشون به خاطر درآمد و فرصت شغلیه وگرنه یکم مسخره نیست؟ منظورم اینه که اینهمه آدم که واقعا به پزشکی و رشته های مربوط به اون علاقه مند نیستن!

خیلی از جاها هنوز دسترسی به اینترنت ندارن یا اگرم دارن خیلیییی ضعیفه و عملا کاری از پیش نمی بره

و به گردشگری و ظاهر شهر ها هم بیشتر اهمیت میدادم 

 

شونزدهمین روز : نظرت در مورد داشتن فرزند. 

بچه ها دوست داشتنی ان *-*

البته از دور '-'

دلم میخواد در آینده به پرورشگاه ها یا مراکز دیگه ای که از بچه های بی سرپرست یا بدسرپرست نگهداری میکنن کمک کنم ولی اینکه خودم بخوام بچه دار بشم.. هرگز .__.

 

هفدهمین روز : از تولد تا مرگتون رو به صورت طرح کلی ( یه جور خلاصه ) بنویسید. 

1 تا 4 سالگی: چهار دست و پا رفتن، یکم بعدش روی دو پا راه رفتن :| ، شیرین زبونی، شیطونی کردن، خرابکاری و کارای دیگه ای که بچه ها تو این سن میکنن

5 تا 8 سالگی: دوچرخه سواری، بازی کردن با بچه های دیگه تو کوچه، نقاشی کشیدن، مدرسه رفتن، شاگرد اول کلاس بودن، کارتون دیدن "-" ، دعوا کردن با دختر پرروی همسایه ._. 

9 تا 12 سالگی: پیدا کردن اولین دوست صمیمی، باز شدن پام به کتابخونه و تبدیل شدن به یه کرم کتاب، پیدا کردن دومین دوست صمیمی، علاقه مند شدن به نجوم، اسکیت *-* ، دلتنگی برای تک فرزند بودن -_- ، انتظار برای نامه ی هاگوارتز(میدونستم هیچ وقت نمیاد ولی خب دلم میخواست باورش کنم :)، فیلم دیدن به مقدار فراوان

13 تا 15 سالگی: یافتن چنتا دوست صمیمی دیگه XD ، نوشتن، کراش زدن(روی بازیگرای هالیوودی، خواننده ها و حتی شخصیتای انیمیشن ها و کتابا :>)، یه عالمه رویاپردازی ، شیطنت های فراوان در مدرسه ، تعهد انظباطی =/ (این چه کاریه اخه XD ) ، احساس پوچی و سردرگمی ، آشنایی با بلک پینک و بعدشم بی تی اس ، شروع یادگیری زبون روسی و بعد از مدتی ول کردنش ، عاشق فیلمای ترسناک شدن ، تلاش های ناموفق برای احضار روح._.💔 

16 تا 17 سالگی: جدا شدن از دوستای دوران راهنمایی، شروع دبیرستان به مفتضح ترین شکل ممکن، آرمی و بلینک شدن و دنبال کردن گروه های دیگه کیپاپ، علاقه مند شدن به زبون کره ای و یاد گرفتنش، وبلاگ زدن، پیدا کردن دوستای جدید در بیان، همچنان رویاپردازی به مقدار فراوان، احساس پوچی و سردرگمی حتی بیشتر از قبل

18 تا x سالگی: آینده ی نامعلوم 

 

هجدهمین روز : قهرمان بچگی های تو کی بوده؟ 

توی دوران کودکی خب بستگی داشت آخرین فیلمی که دیدم چی بوده XD

شخصیتای مارول رو دوس داشتم و مثلا ثور یکی از کراشای ابدیمه "-"

قهرمانای زیادی بودن مثل n تا دانشمند اختر فیزیک و کلی شخصیت فیلم/انیمیشن/کتاب/انیمه

البته اینا واسه دوران بچگیه... الان یکم فرق کرده و راستش این چند ماه اخیر بیشتر به سفر قهرمانی فکر کردم و الان به نظرم قهرمان واقعی کسیه که خودشو شناخته باشه =)

 

نوزدهمین روز : یه نامه به اولین عشقت

سلام عشق اول ._. حالت چطوره نفله؟  عاااممم یکم معذب کننده ست اینجوری برات بنویسم، هرچند هیچ وقت قرار نیست بخونیش

این دلتنگی طبیعیه؟! این روزا هرلحظه جوری دلتنگت میشم که گاهی نفس کشیدن یادم میره... توی این شلوغیا فقط کافیه نگاهم به تو بیوفته تا قلبم دوباره بی جنبه بازی دربیاره (حضار محترم عوق نزنید الان تموم میشهXD )

کی توی این دنیای بزرگ پیدا میشه که یه بار مزه ی تورو بچشه و بتونه ازت دست بکشه؟ عشق های اول همیشه اینقدر خوشمزه ان؟

مخصوصا با سس تند...

و اون پنیرایی که کش میان... اوفف منظره ی بهشتیه *-* 🍕

 

پ.ن: روی نصف ارزشام پا گذاشتم تا این چرت و پرتارو سرهم کنم و این قطعا جنایتی در حق عشق و تاریخ بشریته .__. ولی... هیچ کس قبل من زیر بار این سوال نرفته بود *عینک دودی و سیگار *

 

بیستمین روز : پدر و مادرت چطور با هم آشنا شدن ؟ 

یه جورایی از بچگی آشنا بودن

 

بیست و یکمین روز : پنج چیز برای به یاد آوردن، وقتی اوضاع سخت و غیرقابل تحمله.

1- بی تی اس

2- "هی هنوز کلی کتاب نخونده و سریال ندیده داری! "

3- فکر کردن راجب آینده ی بهتر

4- جمله ی " ?why so serious" 

5- دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه '-'

 

بیست و دومین روز : من خوشحالم که این چیزها در این ماه برام اتفاق افتاد :
تابستون شروع شد

چند تا کتاب جدید خریدم

و  اوربیت شدم *-*

 

بیست و سومین روز : کاری که میخوای انجام بدی تا در یادها بمونه 

اثبات وجود جهان های موازی *-*

نوشتن کتابی که بتونه کتابِ مورد علاقه ی کسی بشه

سرپرست بزرگترین کمپین حمایت از روباه های قرمز بودن :)

حمایت جدی از پروژه های دارو سازی 

و هر کمکی که برای بچه های نابینا و کم بینا از دستم بربیاد

 

بیست و چهارمین روز : چه کارایی انجام میدی وقتی میخوای از ( از مشکلات و سختی ها ) فرار کنی ؟

🗝 آهنگ گوش میکنم

🗝 قسمتایی از لیریک آهنگایی که قبلا گوش دادم روی کاغذ مینویسم

🗝 ران بی تی اس معجزه میکنه "-"

🗝 گاهی هماهنگ با ریتم آهنگی که گوش میدم یه چیزی تایپ میکنم

🗝 و اگه هیچ کدوم جواب نده میخوابم

*این آخریه همیشه جواب میده*

 

بیست و پنجمین روز : فصل مورد علاقت و چرا ؟

تابستون D:

چون مجبور نیستم صبح زود بیدار شم '-' 

و مدرسه هم که تعطیله :>

 

بیست و ششمین روز : سبک خوراکی و غذایی مورد علاقت.

فست فود '^'

و غذاهای ایتالیایی و ایرانی به جز کله پاچه .__.

 

 

بیست و هفتمین روز : زندگی کاری ایده آل خودت رو چطوری تصور میکنی؟ 


روزم رو با قهوه و چیپس شروع میکنم و بعد از اینکه وسایلمو برداشتم از هتل میام بیرون.
همینطور که تو خیابون قدم میزنم، درخشش سنگفرش هایی که از بارون دیشب خیس شدن، توجهمو جلب میکنه. بعد از یه پیاده روی کوتاه توی کوچه پس کوچه های بروژ ، به یه میدون قدیمی میرسم و رو به روم یه ساختمون میبینم که نمای قرن بیستمی قشنگی داره. چند ساعت بعدی رو هم به گشت و گذار توی شهر و دیدن جاهای قشنگش میگذرونم.
توی یکی از رستورانایی که طراحی معرکه ش چشممو گرفته ناهار میخورم و برمیگردم هتل. چند ساعت روی پروژه تحقیقاتی ای که تازه شروع کردم کار میکنم تا اینکه یادم میوفته باید قبل رفتنم یه سر به کتابخونه ی اینجا بزنم. بارونیمو از توی چمدون میکشم بیرون و زیر نم نم بارونی که تازه شروع به باریدن کرده، به طرف کتابخونه راه می افتم.
چند ساعت بعد ، وقتی خورشید داره غروب میکنه، خسته و کوفته از کتابخونه میام بیرون و میرم سمت رودخونه ای که بازتاب هلویی رنگ آسمون روی موج هاش بالا و پایین میره. بارون خیلی وقته بند اومده سوار یکی از قایقای کوچیک قرن بیستمی میشم و به آسمون هلویی و سرمه ای بالای سرم نگاه میکنم که کم کم داره ستاره هاشو نشون میده...

این میتونه یه اینده ی تحقیقاتی و پژوهشگرانه باشه با یه تعطیلات یا مرخصی:)
دلم میخواست یه شغل تبهکارانه مثل سرقت ماهرانه از بانک سوئیس بنویسم که قشننننننگ ایده آلی رو به تصویر بکشه ولی نتونستم تصمیم بگیرم یه همکار داشته باشم یا نه!

 


بیست و هشتمین روز : پنج چیزی تو رو سرخوش میکنه؟
1- نت نامحدود *-*
2- جرقه زدن ایده های جدید
3- سفارش دادن کتاب "^"
4- دیدن جواب تستی که درست زدم
5- کامبک D:


بیست و نهمین روز : آیا حضور من، در دنیا تغییری ایجاد کرده ؟ 
اگه از کربن دی اکسید حاصل از تنفس و آب و غذای مصرف شده و... صرف نظر کنیم، حضور من باعث شده چند نفر چنتا خاطره خوب داشته باشن که با یادآوریش لبخند بزنن
همچنین وجود پر برکت من باعث شده دو سه نفر از تباهیت دربیان و آرمی بشن
و پدر و مادرم یه نفرو داشته باشن که براش تصمیم بگیرن!


سی امین روز : به چه کسی شباهت ( از لحاظ ظاهر ) داری ؟ 
اطرافیانم که میگن شبیه یکی از خاله هام و البته دایی کوچیکه‌م هستم ولی خب پیدا کردن کسی که شبیهش باشم و شمام دیده باشین یکم سخته
فعلا یه آدم با قد متوسط و موهای کوتاه و هندزفری تصور کنید تا ببینم کسی رو پیدا میکنم یا نه •~•

 


بلخره بعد از تقریبا دو ماه تمومش کردم D"

مرسی از همه کسایی که خوندن و با کامنتاشون خوشحالم کردن^^

اصلا فکرشم نمیکردم اینهمه کامنت داشته باشه :'> 💙

 

+یه حقیقتی رو همین الان فهمیدم... نوشتن اندینگ یه چالش سی روزه، از نوشتن خود چالش سخت تره '-'