من مُردم و این حس عجیبی داره. یه جور بی قیدی و آزادی همراه با حسرت و لذت. میشه گفت تقریبا حس خوبی داره، این رها شدنو دوست دارم و در عین حال میدونم واقعا هیچ کاری نکردم، به خیلی از آرزوهام نرسیدم و هیچ کس منو نشناخت؛ حتی خودم! اما اینا دیگه اهمیتی نداره
خب طبیعتا دلم می خواست سوار اولین قطار میشدم و میرفتم به دور ترین شهری که میتونستم و همونجا می مردم ولی به دلایلی مجبور شدم همینجا تو اتاقم بمیرم. با وصیت نامه ای که احتمالا هیچ کس بهش عمل نمیکنه -___-
میتونم مراسم خاک سپاریمو تصور کنم. با آدمایی که نصفشون تاحالا یه بارم منو ندیدن و تنها دلیل اومدنشون اینه که پدر و مادر من توی مراسمِ رفتگانِ اونا بودن و زشته اگه نیان :/
و تابوت عزیزم که آروم آروم توی یه چاله ی تاریک گذاشته میشه و برای همیشه اونجا می مونه...
البته تابوتی در کار نیست و فقط یه تیکه پارچه سفید و ساده و زشته :/
و با اینکه من ترجیح میدم بسوزوننم و خاکسترمو بریزن تو فاضلاب، ولی هیچ کس به این خواسته ی بی ارزشِ یه مرده ی بی ارزش تر اهمیت نمیده و در هر صورت کار خودشونو میکنن .__.
بعدم هر هفته قراره برن روی یه تیکه سنگ، الکی آب بریزن و گریه کنن تا بلخره با این موضوع کنار بیان و تا مدت ها همینطوری ادامه بدن(و خدا میدونه چقدر آب قراره هدر بره -__-) تا اینکه یادشون بره این کارا فقط برای تسکین درد خودشونه و لازم نیست اینهمه راهو تا قبرستون برن(و هوا رو آلوده کنن-__-) چون من دیگه مُردم و اینکه هی بخوان برن بالای سر بدنی که یه زمانی توش زندگی میکردم، چیزی رو عوض نمیکنه!
فکر نکنم داداشم یادش مونده باشه چند وقت پیش بهش گفتم : اگه یه روز من مردم تو مراسمم ختمم به جای خرما، پاستیل نوشابه ای پخش کنید.
یا اینکه به مامانم گفتم حتی وقتی مردم کسی حق نداره به دوچرخم دست بزنه =_=
کسی به وصیتم که خواستم تو مراسمم آهنگ بی کلام checkmate پخش کنید، عمل نمیکنه...
که اصلا مهم نیست XD
وقتی زنده بودم خیلی کارا نکردم و شاید اون قدری که می تونستم، تلاش نکردم.
که اینم دیگه مهم نیست "-"
به هر حال امیدوارم تو زندگی بعدیم یه پسر اهل سئول یا توکیو باشم /._.\
خب حالا اگه من مرده باشم، اولین یادگاری، خاطره یا چیزی که منو یادتون میندازه چیه؟ و چطوری از من یاد میکنید؟
+ مرسی از کفش دوزکم که دعوتم کرد :>