قاصدکی با آرزوی پنهانی اش

آرزوی فراموش شده اش

در آغوش باد

و غرق در زمزمه های تنهایی اش

چشم دوخته به تیرگی دیروز

و گریزان از فردای نا معلوم

در زمانه ای که قاصدک ها در آن جایی ندارند

و پشت نقاب رنگ و رو رفته ی معصومیت

وقتی چهارچوب زنگار گرفته ی باور هایت فرو می ریزد

قاصدک عزیزم

مانند ققنوس رویاهای بی پایان

از خاکستر اشتباهاتت متولد شو !